دانلود رمان تنهایی ارغوان از سارا خالوغلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان رمان حاضر از لحظه ای آغاز می شود که زنی متوجه خیانت همسرش آن هم برای چندمین بار می شود، ارغوان که دیگر تاب تحمل این شرایط را ندارد مستاصل و شکسته به تنهایی خود پناه می برد. او حالا باید گذشته اش را مرور کند، باید به پنج سال پیش بازگردد، به دوران دانشجویی، به جمع کوچک پنج نفره شان به ورود دو غریبه به محفل کوچکشان به روزهایی که دختری آزاد بود و گردش روزگاری که این لحظه را برایش به دنبال آورد.
خلاصه رمان تنهایی ارغوان
سکوت مثل همیشه در کل خانه حکومت می کرد اردلان و دوستش به سفری کوتاه رفته بودند و مادر که از سرشب سرش درد می کرد بعد از خوردن قرص رفته بود که بخوابد مثل همیشه به اتاقم پناه برده بودم و هندز فری در گوش بی هدف مجله جدول را ورق میزدم عزیز در چارچوب در اتاق ظاهر شد و ضربه ای کوتاه به در زد. سرم را بالا گرفتم و نگاهش کردم بیشتر سال را که خونه نیستی وقتی هم میایی خودت رو حبس کن اینجا! هندز فری را از گوشم بیرون کشیدم و با لبخندی که در این خانه فقط به عزیز هدیه می کردم گفتم: عزیز تو که میدونی من خلوتم رو خیلی دوست دارم اما همیشه
عاشق اینم که این طوری سر زده بهم سر بزنید. _خوبه خوبه معنی سر زدن رو فهمیدم انگار چارتا خیابون اونورتره با آن هیکل ریزه میزه و عینک قاب مشکیش برایم سنبل آرامش و محبت بود. _بی انصاف تو دلت تنگ نمیشه من دلم همیشه تنگ دیدنته حداقل اینجا که هستی خودت رو قایم نکن. نفس عمیقی کشیدم و جمله ای که می خواستم به او بگویم ولی می دانستم تلخی اش آزاردهنده است در ذهنم مرور کردم. (عزیز تو که میدونی حق من تو این خونه از این قایم شدن بیشتر نیست). سرم را روی پایش گذاشتم و دراز کشیدم با مهربانی دست چروکیده اش را روی موهای خرماییم کشید.
_باز که این سیم تلفن ها رو ولو کردی دورت. _عزیز آدم چطوری میتونه بفهمه عاشق شده؟ دستش برای چند ثانیه از حرکت روی پیچ و تاب موهایم باز ماند و بعد دوباره حرکتش را از سر گرفت. – سوالا می پرسیا من هیچ وقت فرصت عشق و عاشقی نداشتم که بخوام حالا به تو بگم اما… _اما چی عزیز؟ _میدونم یه روز که تو عاشق بشی اولین کسی که میفهمه منم. _از کجا؟ _از برق چشمات دختر جون اون موقع دیگه این برق تیره کینه و نفرت رفته و جاش نورهای رنگی رنگی اومده. دستش را گرفتم و بوسیدم نگاهم را سپردم به چشم های مهربانی که از پشت شیشه عینک نگران نگاهم می کرد…