دانلود رمان مغلوب شیطان از فاطمه علوی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اون یه ویرانگر بی رحم پر از خشونت و وسوسه ست! اون هرکی رو بخواد تو دام خودش میندازه و از صفحه روزگار محو می کنه. کارن مارشال یه شیطان واقعی! و تو رستا! چاره ای در مقابل اون نداری جز تسلیم شدن، تو دخترک گستاخ و بی پروای شرقی باید خودت رو به اون ببازی با اینکه سرسختی اما نمی تونی در مقابل اون دووم بیاری، پس دست و پا نزن و تسلیمش شو…
خلاصه رمان مغلوب شیطان
گوشه ای از راهرو تاریک و ترسناک ایستادم و بابا در کمال خونسردی به سمت رضایی «رئیس زندان» قدم برداشت . در حالی که بابا داشت با رضایی حرف می زد تا من رو معرفی کنه و اجازه ی ورودم رو به بخش ممنوعه بگیره، من نگاهم و به سمت سلول هایی که در راهرو قرار داشتند، سوق دادم. یعنی چه جور مجرمایی تو این سلول ها زندانی هستند؟ خودم جواب سوال احمقانه ام رو دادم: ” قطعا سیاسی و امینتی ! ” بابا قبلا بهم گفته بود که در زندان اوین، فقط مجرم های خاص که جرایم سنگینی دارند نگه داری می شند.
ولی من هیچ وقت حتی فکرشم نمی کردم، پامو همچین جای مخوفی بزارم. اون هم میون کلی آدم خطرناک! نفس عمیقی برای حفظ آرامشم کشیدم که همون لحظه بابا به همراه رضایی به طرفم اومدند. تند صاف ایستادم و تکیم و از دیوار برداشتم. در حالی که مضطربانه نگاهشون می کردم، درست در فاصله ی چند سانتی متری ازم ایستادند و رضایی با لبخند دندون نمایی سلام کرد. دست پاچه جواب دادم: _ س…س…سلام ! با همون لبخندش گفت: _ به نظر میاد خیلی نگرانی دخترم.
تند سری به معنای نه به طرفین تکون دادم و گفتم: _ نه…نه! اتفاقا خیلی هم آمادم… امیدوارم که بتونم بهتون کمک کنم. _ خیلی ممنون، خب پس اگه آماده ای و مشکلی نداری بریم سره کارمون . و بعد خواست قدم از قدم برداره که بابا با نگرانی پرسید: _مشکلی که برای دخترم پیش نمیاد؟ _ نه خیالت راحت… دخترت تحت حفاظت تیم امنیتی. بابا نفسی از روی آسودگی کشید و رضایی به سمت در خروجی راهرو قدم برداشت. من و بابا هم پشت سرش به راه افتادیم…