دانلود رمان فردا بدون من از نیلوفر لاری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
از آخرین باری که دیدمت گویی ده که نه صد… نه حتی بیش از هزارسال گذشته است… گاهی چشم هایم را می بندم و سعی می کنم مجسمت کنم. اما انگار تو را برای همیشه ازخاطر برده ام. حتی گاهی اسمت را به یاد نمی آورم. ذهنم نه اینکه از کار افتاده باشد. نه. بنظر می رسد با فیلتر کردن گذشته ای که من تمام زندگی ام را درآن جاگذاشته ام به سوی یک فراموشی ناخودآگاه می کشاندم. یک وقت هایی برای یافتن تو چشم می گردانم اینجا… آنجا… همه جا. اما تو نیستی… و انگار که هرگز نبوده ای. از رنج بی تو ماندن خسته ام. از درد بی تو نفس کشیدن.. بی تو از یلدای شب های تنهایی گذشتن و..
خلاصه رمان فردا بدون من
با یک خانواده سه نفره توی یک کوپه قرار گرفتیم. پدرخانواده روزنامه دستش بود. مادر به محض اینکه قطاربه حرکت افتاد بی معطلی قلاب و کاموای بنفشی را از توی نایلون زیرپایش بیرون آورد و شروع کرد به بافتنی و بامامان سر صحبت را باز کردن. برای گذر زمان فکر خوبی بود. دخترشان دانشجو بنظرمی رسید و باهنسفری توی گوشش انگار در عالم دیگری سیر می کرد. شیرین در جایش آرام و قرار نداشت. آخر اولین بارش بود که سوار قطارمی شد. من یکبار آن هم چند سال پیش همراه بابا ومامان با قطار راهی مشهد شده بودم. خوب یادم است من هم آن روزمثل حالای شیرین هیجان داشتم ودرجایم بند نمی شدم.
یادش بخیر! چقدر همسفر بودن با بابا خوب و لذت بخش بود. چقدر همراهش واگن به واگن راهروها را گشتیم چقدر از دریچه های باز برای بیابان های خشک و خالی و گون های زبان بسته دست تکاندیم. چقدر او به من گفت :”مواظب باش کوپه رواشتباه وارد نشی”و من می گفتم “چشم بابا” و عمدا و از روی شیطنت وارد کوپه های اشتباهی می شدم و خدا بیامرز مجبور به عذر خواهی از مسافران می شد! چقدر از آن روز خاطره داشتم و بهشان فکر نکرده بودم! آخ بابا بابا جان! این خیلی بی رحمانه است. اصلا جفای ظالمانه ایست که دومین سفر عمرم را در همین مسیر با قطاری که از عطر حضور تو
خالیست تجربه می کنم اینکه توی راهروی هیچ واگن و توی هیچ کوپه ای نمی شود تورا پیدا کرد غمگین و دلشکسته ام می کند… آخ بابا توکجایی که دستم گیری و از دریچه ها، بزهای کوهی و آهوان فراری پای کوه ها را نشانم بدهی؟ بی تورسیدن به مقصدمان لطفی ندارد. بابا جان حیف که بلیط آخرین سفرت تک نفره بود والا من عاشق این بودم که دوباره با تو همسفر شوم. کاش قطاری بود که ما را به مقصد تو می رساند و ما را در ایستگاه دیدار تو پیاده می کرد. می دانی چقدر دلتنگ توایم بابا؟ می دانی؟ خیلی وقت است که من دیگر دختر بابا نیستم. شاید فقط تو بدانی چقدر از آدم هایی که امروز…