دانلود رمان مزایده ی یک قلب شکسته از نیلوفر لاری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درباره ی دختری به اسم هیواست که همه ی افراد خانواده به جز خواهر بزرگترش را در حادثه ای از دست داده است و هیوا که بر خلاف خواهرش حوری از روحیه ای شلوغ و پر جنب و جوش برخوردار است علیرغم سرزنش ها و توبیخات حوری که مدام از او می خواهد عاقلانه و باوقار رفتار کند دست از شیطنت و مردم ازاری بر نمی دارد تا اینکه…
خلاصه رمان مزایده ی یک قلب شکسته
به من گفت عقل وهوش از سرش پرانده ام. گفت اگر یک روز مرا نبیند دیوانه می شود و باید سر به بیابان بگذارد. گفت انقدر دوستم دارد که حاضر است بمیرد، تا من هم دوستش داشته باشم. من خونسرد و بی تفاوت به تمام چرندیاتش گوش دادم و در دل به اغراق گویی کودکانه اش خندیدم. خیلی چیز های دیگر هم گفت. این که خانواده ی متمولی دارد و تنها پسر خانواده اش است؛ که چقدر عزیز کرده ی پدر مادرش است و پدر مادرش چه کارهایی حاضرند به خاطر او بکنند. همه را شنیدم ونشنیده گرفتم.
به نظرم حرف هایش ارزش به حافظه سپردن را نداشت. به من چه مربوط که او خانواده ی مرفه و سرشناسی دارد و پدر مادرش حاضرند با یک اشاره ی او اسمان را به زمین و زمین را به اسمان ببرند. دلم می خواست به او می گفتم که چقدر حوصله ام از دست یاوه گویی هایش سر رفته، اما نگفتم. گوش دادم لبخند زدم و احمقانه سر تکان دادم. گاهی فقط پژواک صدایش را می شنیدم، اما نمی فهمیدم چه می گوید. دلم می خواست با تکان نرم و ارام اتومبیل او می خوابیدم. با چند خمیازه ی پی در پی او را
متوجه ی کسالت و بی حوصلگی خودم کردم. سرم را توی پشتی صندلی فرو بردم و در جواب او که پرسید: “سرت رو بردم؟” گفتم: “کمی تا قسمتی سرسام گرفتم، دوست دارم هرچه زودتر از حرفات نتیجه گیری کنی” خنده ای کردو گفت: “تو چقدر دختر راحتی هستی اجازه می دی قبل از نتیجه گیری با هم نهار بخوریم”همان طور که نگاهم به روبه رو بود، گفتم: “نه ممنونم! باید هرچه سریعتر برم خونه! و تو زحمت رسوندن منو می کشی!” “نمی دانم چرا انقدر احمق بود که انگار با همین کلام دنیا را به او بخشیده بودم…