دانلود رمان بورسیه از سامیه رحمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
بورسیه داستان زندگی دختری به اسم پارلاست که زندگی عادی داره و دو ترم از دانشگاهش مونده. ولی یک اطلاعیه روی برد اعلانات دانشگاه زندگی عادی پارلا رو به هم میزنه و اون اطلاعیه درباره یه بورسیه برای رفتن به پاریسه… پارلا: ریشه اسم ترکی-شفاف و درخشان. تیلاو: ریشه اسم ترکی-امیر؛ پادشاه.
خلاصه رمان بورسیه
روی تخت دراز کشیده بود و داشتم جزوه هامو تکمیل می کردم. دو هفته ای گذشته بود. بعد از ماجرای اون شب سعی می کردم زیاد تو دید تیلاو نباشم. بچه ها آخر هفته ها قرار میذاشتن و می رفتن بیرون ولی من نمی رفتم. نگاه کردم به ساعت روی عسلی. -اوهووووو… ساعت ۵بعداز ظهره… بلند شدم. جلوی تی وی لم دادمو دوباره رفتم تو فکر فرانسه. -یعنی خانواده مامانم منو قبول میکنن؟ من نمیخوام آزارشون بدم فقط میخوام کل ماجرا رو برام تعرف کنن. من میرم فرانسه. دوباره چشمای تیلاو تو ذهنم تداعی شد. خواستم دوباره شروع کنم یه
چیزی بهش بگم که صدای زنگ گوشیم مانع شد. رفتم تو اتاق و برداشتمش و گفتم: چه مرگته مزاحم همیشگی؟ آیدا که آمپر چسبونده بود گفت: نشد من یه بار زنگ بزنم تو مثه آدم حرف بزنی… -اون که بله… صد و یک بار گفتم… من آدم نیستم فرشته ام -تو فرشته ای؟؟ دیو دوسر پیش تو کم میاره. -خب بنال ببینم چی کارم داشتی؟ -زنگ زدم بگم فردا قراره بریم کوه.هستی؟ -تو که جوابتو میدونی چرا مزاحم اوقات شریف من میشی؟ها؟ ها؟ آخه چرا؟ -فردا تعدادمون بیشتره. خیلیا قراره باهامون بیان. -کیا مثلا؟ -والا زیادن ۱۵ نفری میشیم.
-خب به من چه؟ -به تو چه؟ دو ساعته وقت منو گرفتی آمار میگیری بعد میگی به من چه؟ -آخه شنبه هم دلم میخواد تو کلاس استاد شریفی کولاک کنم. این پسره الان فردا تا شب درس میخونه. -از کجا میدونی؟ -نکنه میخوای بگی اون پسره زاغول هم اونجاس. یه کم هول شده بود. شاید می دونست اگه تیلاو اونجا باشه من غیر ممکنه برم. گفت: نه بابا. گفتم جمعه اس… خب همه میرن گردش… تفریح از این کارا دیگه. یه کم سکوت کردم تا فک کنم که آیدا گفت: راستی قراره یه اتفاق دیگه هم بیفته. -چی؟ -نمیگم. -اه… بگو… منو نذار تو خماریش…