دانلود رمان ساعت های خواب رفته از ساغر و تبلور با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
جاوید اصلانی که پدر و مادرش از سران یک گروهک تروریستی هستن به دنبال خون خواهی مادرش و برای انتقام از افسر وظیفه شناس پلیس در قالب مردی مذهبی و بسیجی وارد زندگی سرگرد تقوی می شود و برای انتقام دختر کوچک و ساده دل سرگرد تقوی گزینه ی مناسبی است. دختری که تاوان شغل پدرش را در زیر دستان جاوید سادیسمی به بدترین شکل ها پس می دهد…
خلاصه رمان ساعت های خواب رفته
زیر بغل خانجون گرفتم از پله های موزاییکی بردمش بالا… تو اتاق از روی تله لحافت ها یک بالش برداشتم… کنار چراغ نفتی گذاشتم… بیا خانجون… ایشالا که کسی طوریش نشده. خانجون جوراب کلفت که روی پیرژامه راه راهش کشیده بود در آورد وا مصیبتا… مادر… ای جنگ تمومی نداره… فقط جوون های دست گلمون دارن پر پر میشن… لحاف مخمل گلی روش کشیدم بخواب قربونت برم… لرز کرده بود ننه الهی سفید بخت بشی… یک لیوان آب از پارچ براش ریختم… بیا خانجون… اب سر کشید.
صبح و نماشوم نمی شناسن… الهی ذلیل شن… ای طیاره هاشون میفرستن به سر زن و بچه مردم… درازش کردم _بخواب… دراز کشید. هوریا مادر صلاه مغرب بیدارم کنی ها، میخوام برم مسجد… امشب دعای توسل داره… سرشو زیر لحاف کرد… نفسی گرفتم که مانتوی مدرسه امو در آوردم… نزدیک غروب بود… ما شیفت بعداز ظهری بودیم… مامان عاطی آمد تو اتاق… حوا میگفت… دیروز پسر خوار شوهرش تو عملیات تیر خورده… اعزامش کردن تهران… کل ایل طایفه خواهر شوهرش خونشون بودن…
یک بافت صورتی که خانجون پارسال برام یافته پوشیدم… موهای گیس شدم دو طرفم انداختم… مامان عاطی پای چرخ خیاطی اش نشست. _برو مادر یکم کوکو از نهار ظهر مونده تو ماهی تابه سر گاز… بخور دل ضعفه گرفتی… به طرف آشپزخون که اون طرف حیاط بود رفتم… بطری شکسته فرش اشپزخونه رو خیس کرده بود… شیشه شکسته ها رو جارو کردم… یک تیکه کوکو لای نون گذاشتم و چند پر سبزی هم کنارش.. لقمه گرفتم … صدای زنگ در آمد… چادر خانجون از روی بند برداشتم سر کردم…