دانلود رمان من سیندرلا نیستم از بانوی بارانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
البرز پاکنهاد یه کارخونه داربزرگه، کسیکه کمترین توجهی به بقیه نداره! تا وقتی که یه دختر ریزه میزه و معصوم نگاهشو معطوف خودش میکنه، همش از یه توجه کوچیک شروع میشه اما وقتی به خودش میاد کل دین و ایمونشو به اون دوتا چشم مظلوم باخته و…
خلاصه رمان من سیندرلا نیستم
شطرنج باز ماهر رقیب با دفاعی رو به رو مطمئنش کرد، به راحتی شکستم می دهد. بالاخره… بالاخره اول ین اشتباهش را انجام داد و تصمیم گرفت تهاجمی حرکت کرده و بازی را سریع تمام کند. پیاده قدم به دامی که پهن کرده بودم گذاشت. حملهٔ را در مقابل دفاعم انتخاب کرد. لابد فکر می کرد شکست دادن حریفی که حتی نصف
تجربهٔ شرکت کنندگان نوجوان این جا را هم ندارد نباید سخت باشد. بازی ادامه پیدا کرد. به نظر می رسید که حریفم برتری فضایی زیادی کسب کرده و برای حملهٔ نهایی آماده شده.
سعی کردم اصلاً به اطرافم نگاه نکنم، مطم ئن بودم استاد گوش های درحال حرص خوردن است. در چهرهٔ مبارز رو به رویم کم کم آثار شادی اش از پیروزی را می دیدم. ترسیدم… نکند من بودم که به دامش افتاده بودم… بازی داشت طولا نی تر از چیزی که پیش بینی کرده بودم میشد. فکر می کنم رقیبم هم به هم ین موضوع فکر کرد، چون کمی در جایش جاب ه جا شد و با آخرین نگاه به پوزیسیون، تصمیم گرفت منطقی ترین و بی خطرترین حرکت را انجام بدهد. چیزی نمانده بود… فقط چند حرکت…
همین بود، یک اشتباه و فرو ریختن … فقط ده حرکت دوام آورد… یک رخ عقب انداختمش… و تمام… مجبورش کردم بازی را واگذار کند. تمام نتایج به ضررش اتفاق افتاده بودند و حالا پوئن شکنی اش هم بدتر شده بود. فقط در چند دقیقه قهرمانی را با مقام دوم عوض کرد. لحظه ای با بهت به صفحه خیره ماند؛ می خواست پیدا کند کجا را اشتباه کرده. بیدار بودم… بیدار بودم… باورم نمی شد… گیج شده بودم… درست همان لحظه که به صفحه نگاه کردم و بُرد مهرهایم را دیدم، دیگر مرز رویا و واقعیت را تشخیص نمی دادم…