دانلود رمان کلاغ سفید در مرداب از بهار سلطانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دلانا طی یک سفر، وارد بازی جدیدی از زندگیش میشه و برای فرار از خانواده متعصبش، به اون سفر ادامه میده و قصد میکنه در شهر جدید بمونه. اما هیچوقت فکرشو نمیکنه که سرنوشت قراره بازیهای زیادی رو سرش بباره.
خلاصه رمان کلاغ سفید در مرداب
نمیخوای ماهیتت براش رو بشه یا ؟…آذرفر مشکوکانه اضافه کرد. یا قضیه یه چیز دیگه اس… دلانا به عادت همیشگی اش تندتند پلک زد و گفت: اگه منو با شما ببینه به شمام شک میکنه آذرفر به صندلی اش تکیه داد و موشکافانه دلانا را نگریست. دلانا با نگاه دلهره آورش سمت در خروجی رستوران را پایید وقتی عطا و حیران را ندید تقریباً از رفتنشان مطمئن شد و نفس راحتی کشید.
آذرفر خونسردانه به خوردن صبحانه اش ادامه داد و گفت نگفتی چرا رفتی اسکله؟
دلانا خشکش زد تازه نفس راحتش را کشیده بود ولی انگار آذرفر قصد نداشت آب خوش از گلوی دختر پایین برودا…. اذرفر لقمه را در دهان جوید و نگاهش سوزنی شد. اینا آدمای قابل اعتمادی نیستن… دعوا و گرفتن انتقام خونوادگی ام .بینشونه… حواست پی خودت نباشه تو رو بی سروصدا میکشن. دلانا نفسی گرفت سعی کرد به خودش مسلط باشد. حواسم هست. آذرفر لقمه اش را با طمأنینه جوید و به صندلی اش تکیه داد.
از من گفتن بود! … در ضمن تو هنوز کارمند منی، بدون اجازه من و سرخود چرا باید بری تو یه کار دیگه؟! دلانا کلافه وار پاسخ داد. اگه پیشنهادشونو قبول نمیکردم شک میکردن بهم… نتونستم چیزی بگم چون از این طرف گیرم
آذرفر به صندلی اش تکیه کرد و در نگاه دختر غرق شد. دلانا را در آن یکسال خوب شناخته بود. میدانست صداقت و پاکی اولویت کارش است. بارها او را به هر طریقی امتحان کرده بود.