دانلود رمان سوگلی ارباب از الهه مرگ با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من نمیخوام زن ارباب بشم! من اون رو دوست ندارم! چرا نمی فهمید؟ من یکی دیگه رو… نزاشت حرفم رو ادامه بدم… دستش رو بال برد و سیلی محکمی کوبوند توی صورتم. – خفه شو دختره ی سلیطه! سریع حاضر میشی و میای پایین… وگرنه میسپارمت به بابات! هه… بابا! از کدوم بابا حرف میزد؟! بابایی که از وقتی یادمه تمام توجه و مهربونیاش برای ساغر بوده! زور گویی و بد اخلاقی و اجبارهاش هم برای من!
خلاصه رمان سوگلی ارباب
صبح با احساس دل درد شدیدی از خواب بیدار شدم. آروم خودم رو بالا کشید و به تاج تخت تکیه دادم. دستی به چشم هام کشیدم که نگاهم به سینی صبحانه ی روی عسلی افتاد… سینی رو از روی عسلی برداشتم و شروع به خوردن صبحانه شدم. از جام بلند شدم و بزور خودم رو به حموم رسوندم. یه دوش هول هولکی گرفتم و بیرون اومدم. اصلا نمی تونستم زیادی توی حموم بمونم! همش هم به خاطر این ارباب شیطون بود! انگاری رفته بود سر کار… لباس هایی که تو کمد گذاشته بود رو پوشیدم و لباس هایی
که همراه خودم آورده بود رو توی کمد چیدم و یکیش رو پوشیدم. من هم دختر ارباب بودم و بهترین لباس ها رو داشتم. ادکلنم رو طبق عادت روی خودم خالی کردم. موهام رو با سشوار خشک کردم و با کش بالا بستمشون؛ شالی روی سرم انداختم و از اتاق بیرون رفتم و همین که داشتم وارد سالن میشدم، صدای مردونه ی آشنایی شنیدم. – مریم خانم داداشم خونست؟ از پله ها که پایین رفتم، دیدم که یک پسر هیکلی و قد بلند پشت به من ایستاده و در حال صحبت با خدمتکار که فهمیدم اسمش مریم هست.
مریم خانوم سری به سمت بالا تکون داد و گفت: نه صبح زود رفتن شرکت! جلوتر رفتم و گفتم: -سلام. با شنیدن صدام هردو به سمتم برگشتند. با دیدن شخص مقابلم، برای لحظه نفس کشیدن رو فراموش کردم. باورم نمیشد.. چطور ممکن بود؟! اون این جا چیکار می کرد؟! -سلام. سرد جوابم رو داد و رفت روی مبل تک نفره کنار پنجره نشست. مریم داشت به سمت آشپزخونه می رفت که جلوش ایستادم و گفتم: -این پسره کیه؟ با لبخند خاصی نگاهی بهش انداخت و گفت: کوچیک ارباب هستند! نه. امکان نداشت….