دانلود رمان محکوم به تن تو از مریم چاهی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی هدیه خدمتکار کم سن و ریز نقش تالار شایگان با جاناتان سی و شش ساله، غول صخره نوردی که همان شب از لندن برگشته در اثر مسمومیت با مواد مخدر گره می خورد. جاناتان مردانگی می کند و هدیه را که دو قلو باردار شده عقد می کند اما دوست دختر سابقش با یک بچه پنج ساله پیدا می شود. در این میان هدیه رازهایی از زندگی گذشته دارد که باعث هر چه بیشتر شدن حس حقارتش می شود و از جاناتان دوری می کند. هدیه نمادی از دختران ایرانی قربانی اعتیاد خانواده و جاناتان نمادی از یک مرد واقعی است. عشقی که بین این دو با وجود تمام تفاوتهایشان شکل می گیرد تمام قوانین جامعه را نقض می کند….
خلاصه رمان محکوم به تن تو
پشت در آن خانه منحوس ایستاده بود. خانه ای که هرگز تصویرش را از یاد نمیبرد. دری قرمز و براق داشت در میان دیوارهای سفید کنیتکس کاری شده. یک لکه قرمز در بین سفیدی اطرافش درست مثل یادگاری که در این خانه جا گذاشت. قطرات خونی که روی ملحفه سفید ماند و تصویر زشتش مثل همین در قرمز که دیوارهای سفید با خوشحالی آن را در آغوش گرفته اند دائم جلوی چشمش بود. مسافت طولانی و پیاده بالا آمدن از سربالایی زعفرانیه اجازه نمیداد نفس بکشد. ریه هایش میسوخت و خس خس می کرد.
عرق روی پیشانی اش را با پشت آستین پاک کرد و دوباره به سایه خودش روی در براق قرمز خیره شد. چند بار دستش بالا آمد تا دکمه گرد عجیبی که در میان یک
صفحه فلزی قرمز روی دیوار جلب توجه می کرد و به نظر می رسید زنگ خانه است را بفشارد اما لرزش انگشتانش را که میدید توانش را از دست میداد. یک بار دیگر مرور کرد. آمده توهین بشنود. قرار است تمام ارزش هایش له و پاره پاره شوند. بار دوم است که اینجا میمیرد. مفهوم حکم دو بار اعدام را این لحظه به خوبی درک میکرد.
از این در که دور شود باید با یک جنازه متحرک، بار مسئولیتی سنگین را به دوش بکشد. قطره اشکی از چشمش فرو چکید و چانه اش لرزید. حقش این نبود. نگاهی به سر و وضعش کرد و دوباره یاد آن سربالایی لعنت شده افتاد: «… لعنت به بخت سیاه من…. لعنت به زعفرانیه » اسپری تنفسی از جیبش در آورد و چند بار در دهانش افشانه کرد تا قدرت حرف زدن پیدا کند. لب هایش را به هم فشرد و کمی زانوهای لرزان بی جانش را تکان داد. دستش را بالا آورد و مماس کلید زنگ، نگه داشت. با چشمان بسته فشرد و سریع دستش را کشید…