دانلود رمان ورتیگو از مینو کاوری زاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خوشه و همسرش در شهرک یک، زندگی عاشقانه و آرامی دارند تا اینکه، خوشه پی میبرد تمام خانوادهش تصمیم دارند او را به قتل برساند…
خلاصه رمان ورتیگو
کیسه های خرید را روی زمین گذاشتم و سرم را کج کردم و داخل کیفم، دنبال کلید گشتم. از آنجا که کیف کوچک بود و وسیله ی خاصی داخل آن نبود؛ زود کلید را پیدا کردم و در قفل انداختم. هوا تقریبا تاریک شده و احتمالا راد هم تا الان رسیده بود. امیدوار بودم شام خوبی داشته باشیم چون خیلی عجیب غریب گرسنه بودم. در را هل دادم و همین که پا در خانه گذاشتم، کیسه ها را از دم در برداشتم و صدایش زدم: بِیب؟! -سوپرایز!!! متعجب به روبه رویم نگاه کردم. همه با بوق و شرشره و ایستاده بودند و جیغ میکشیدند. راد که جلوتر از همه ایستاده بود، به سمتم آمد و با لبخند پهنی گفت:
-سالگرد ازدواجمون مبارک! دستش را دور کمرم حلقه کرد و کوتاه بوسیدم. شوکه عقب کشیدم و هیجان زده گفتم: -امروز سالگردمون بود؟ با صدای دوباره ی دست زدن، کمی به خودم آمدم و تازه یادم افتاد که قهقهه بزنم. همه اینجا بودند! خانواده ی عمو و عمه! همچنین رزیتا و فرانسیس و دو تا همسایه ی کناریمان که با آنها در ارتباط بودیم. سوزان و سمیر که خواهر و برادر جوانی بودند و خانم و آقای جبری به همراه دیار، پسر بچه ی چهار ساله شان! راد دستم را کشید و به طرف میز برد. با دیدن میز زیبایی که با کیک و خوراکی چیده شده بود؛ احساساتی شده به سمتش برگشتم و گفتم: -بیبی؟ این خیلی قشنگه!
مرسی از همهتون! خیلی خوشحال شدم ولی آخه رویم را به سمت مهمان ها برگرداندم و گفتم: چطور نفهمیدم؟… ساویز مگه تو نگفته بودی شب میری اداره؟ -همش نقشه ی راد بود. از قبل با همه هماهنگ کرده بود! راد پشتم ایستاد و دستش به دورم حلقه کرد. با عشق دست روی دستش گذاشتم. چانه اش را روی شانه ام گذاشت و لب زد: -عاشقتم! همانند خودش زمزمه کردم: -منم عاشقتم! دومان به سمت اسپیکر رفت و گفت: -نوبت فوت کردن شمعه! اوریا بپر شمع و فشفشه های رو کیکو روشن کن!… این آهنگم بذارم! همگی خندیدند. با بلند شدن صدای آهنگ، دسته جمعی دست زدند و هر کسی خودش را…