دانلود رمان آخرین داستان عشق از پگاه رستمی فرد با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آخرین داستان عشق حکایت زندگی پر فراز و نشیب یک پسر ۲۷ ساله به اسم متین هست که بعد از ۹ سال تدریس موسیقی در خارج از کشور به ایران بر می گرده… متین که همیشه از عشق دور بوده با دختری به اسم محیا آشنا میشه و به خاطر شباهت غیر عادی محیا به مادرش جذب اون میشه… اما کم کم می فهمه که این شباهت اتفاقی نیست و گذشته ای پر ماجرا عشق بزرگی که بین متین و محیا شکل می گیره رو به چالش می کشه و…
خلاصه رمان آخرین داستان عشق
با کلافگی صورتش را جمع، و با زحمت یکی از چشم ھایش را باز کرد… گردنش را به چپ و راست کش داد و از روی صندلی ھواپیما بلند شد. بعد از تحویل گرفتن چمدانش عینک دودی اش را روی چشم ھایش زد تا آفتاب ظھر شھریور ماه توان بینایی را از او نگیرد… نگاھی به محوطه ی فرودگاه و بعد بخ آسمان انداخت… چشم ھایش را بست و نفس عمیقی کشید… از حس خوبی که داشت زیر لب گفت: -ھوای وطن! ھنوز حالت خواب آلودگی داشت… با قدم ھای کوتاه و با حوصله از فرودگاه
خارج شد…
عادت کرده بود منتظر کسی نباشد… انتظار استقبال و چشم ھای به راه را ھم نداشت… و یا این انتظار را که یک گردان آدم با گل و لبخند خستگی را از تنش بیرون کنند… برایش اھمیتی ھم نداشت… مثل ھمیشه آرام و با وقار… یه جنتل من واقعی بود!!! جلوی فرودگاه ایستاد و چمدانش را کنارش گذاشت… با خونسردی داشت به این فکر می کرد که باید چکار کند و کجا برود که شنیدن اسمش از یک صدای آشنا باعث شد به خودش زحمت بدھد و گردن خشک شده اش را کمی بچرخاند…
-متین؟؟؟ با دیدن بھترین دوست دوران کودکی خواب از سرش پرید… عینکش را برداشت و با یک لبخند سرد به شایان نگاه کرد… سردی لبخندش به معنای خوشحال نشدن نبود… البته دیدن ھیچ کس غیر از شایان ھم نمی توانست خوشحالش کند… اما خیلی وقت بود که خندیدن واقعی را از یاد برده و تنھا حالتی که صورتش می توانست به خود بگیرد یک لبخند مصنوعی بود… با این حال با دیدن شایان انرژی از درونش سرازیر شد… شایان که با نیش شل شده به طرفش می آمد بالاخره بھه متین رسید…