دانلود رمان عشق ممنوعه از شهره فروتنی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
«فرهاد» برای تعطیلات دو هفته ای عازم ایران می شود ولی عمه و پدرش به او اجازه بازگشت به انگلیس را نمی دهند و همان طور که در خانواده آنها رسم است دختر عموی او «مهشید» را برای او نامزد کرده اند. فرهاد که پزشکی تحصیل کرده است و از مهشید بدش می آید تصمیم می گیرد زیر بار حرف زور نرود، اما ….
خلاصه رمان عشق ممنوعه
هستی ساکت بود. کامی دو تا سیگار روشن کرد و یکی را به فرهاد داد. فرهاد بشدت عصبی بود ولی جلوی خودش را گرفت که حرفی نزند. نگرانی و اضطراب، جایش را به عصبانیت و خشم داده بود. مخصوصا با حرف هایی که هستی لحظه آخر به سروان زد. هنوز مسافتی را طی نکرده بودند که هستی گفت: -کامی نگه دار. کامی با تعجب از آینه ماشین نگاهی به او انداخت: -چی شده، کاری داری؟ -می خوام پیاده شم. -دست بردار دختر، کم زیر بارون موندی، می خوای سینه پهلو کنی؟ -گفتم نگه دار.
فرهاد با عصبانیت داد زد: -بسه دیگه. نمی خوام صداتو بشنوم. هستی هم صدایش را بالا برد: -پس چکارم داری؟ ولم کن بذار برم. نگه دار این لعنتی رو. کامی با صدایی آرام گفت: -هستی آروم باش، چرا با خودت این جوری می کنی؟ -گفتم نگه دار. و در ماشین را باز کرد. کامی زد روی ترمز. هستی خودش را از ماشین به بیرون پرت کرد. فرهاد دوید و او را از زمین بلند کرد: -چرا این جوری می کنی؟ کجا می خوای بری؟ بسه دیگه، کم دردسر درست نکردی. هستی زد زیر گریه: -آره من همش دردسرم.
برای چی دنبال من اومدی؟ دست از سر من بردار، برو دنبال زندگی خودت. تا وقتی که من کنارتم از همه چی محرومی. تو رو خدا برو به زندگیت برس. بذار من هم گورم رو گم کنم. فرهاد با عصبانیت داد زد: -که چی بشه؟ بری چند تا لات و اوباش پیدات کنن و ببرنت جایی که عرب نی می ندازه؟ هستی هم صدایش را بلند کرد: -آره، آره می رم جایی که لایقش هستم. جایی که پدرت گفت. جایی که مادرم مال اونجا بوده! فرهاد دستش را بالا برد و محکم توی گوش هستی زد. هستی روی زمین زانو زد و با صدای بلند گریه کرد…