دانلود رمان نفس باش به جانم از شایسته نظری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پناه عروس خونبس می شود تا برادرش از اعدام رها شود غافل از اینکه برادرش قاتل نیست مورد سو استفاده قرار می گیرد. اسیر رادمانی می شود که فقط قصدش بیآبرو کردن تک دختر حاج علی است. انتقامی اشتباه. دختری که به اشتباه بیآبرو می شود…
خلاصه رمان نفس باش به جانم
عمو رحمان از پشت پنجره زمین خوردن پناه را دید با عجله بیرون رفت. خطاب به رادمان گفت: _ چی شد؟ چرا دوید؟ پسرم زودتر ببرش تو. سرما می خوره. رادمان دست پناه را گرفت: _ ترسیده حیوانی چیزی حمله کنه. چشم الان میریم. عمو رحمان به چهره ی گریان پناه نگاه کرد. دخترم اینجا فقط روباه داره؛ بیست سال میشه که من اینجام؛ جز روباه چیزی ندیدم. که ناقلا چند وقتیه میاد دزدی مرغ و خروس. پناه با مشت به بازوی رادمان زد. _ ولی این آقا گفت پلنگ و خرس داره. در حالی که به سمت اتاق حرکت می کردند.
عمو رحمان جواب داد: _ پلنگ مازندران که معروفِه بابا جان. اما من طی این سال ها ندیدم. رادمان دستش را به پشت پناه گذاشت و در را باز کرد. _ فعلا بریم گرم شو فردا از عمو رحمان حسابی اطلاعات کسب کن. با لب های آویزان و لباس کثیف وارد اتاق شد. عمو رحمان دستی بر شانه ی رادمان گذاشت: _ بیشتر هوای زنت رو داشته باش. رادمان دستش را روی چشم گذاشت: _ چشم هواشو دارم. وارد اتاق شد و در را بست. پناه کنار دیوار ایستاد و به قیافه ی نا مرتب خودش نگاه کرد.
منحنی لب هایش آویزان شد. _ وای چرا امروز همش زمین خوردم؟! رادمان لباس و شلوار دیگری آورد و به سمتش گرفت: _ اشکال نداره بیا اینارو بپوش. جاییت درد نگرفت؟ پناه دستان گِلی شده اش را باز کرد. _ فکر کنم پوستش کنده شده. رادمان کف دستش را با دستمال کاغذی تمیز کرد. _ فکر نمی کردم این همه درد سر ساز باشی! پناه دلخور شد: مگه تقصیر من بود؟ _ بیخیال،گاهی پیش میاد. تا لباستو عوض کنی من برم از عمو رحمان چایی بگیرم. از در که خارج شد پناه با خودش نالید…