دانلود رمان چتر خیس از مریم سلطانی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تاثیر بعضیا تو زندگی ادم، بیشتر از یه اسمه، بیشتر از مدت حضورشونه انقدر زیاد که یه روز به خودت میای و میبینی، همه فکر و ذکرت شده یه نفر! شاید اون یه نفر هیچوقت نفهمه که باعث چی شده تو زندگیت، اما تو که میدونی اون یه نفر، تنها دلیل تنهایی هات بوده وتو، خیلی وقت ها توی همه تنهایی هات به اون پناه بردی؛ ارزو دادی، خاطره گرفتی!
خلاصه رمان چتر خیس
اولین لقمه را توی دهانم گذاشتم که گوشیم تک خورد… با عجله از پشت میز بلند شدم و در جواب نگاه پر سوال مادر گفتم: بچه ها اومدن دنبالم باید برم… با این حرف کیف و کلاسورم را از روی میز برداشتم و آشپزخانه بیرون آمدم و در جواب مادر که می گفت: پس صبحانه ات چی؟ گفتم: دیرمه مامان سر راه ی چیزی می خورم… در حال پوشیدن کفش هایم بودم که صدای گوشی داخل جیبم بلند شد… توجه ای نکردم. می دونستم تا برسم پایین این شیمای عجول ده دفعه ی دیگه میزنگه…
قد راست کردم که مامان با ساندویچ نسبتا گنده ای جلوم ظاهر شد: بیا مامان تو راه بخور ضعف نکنی… به تشکر بوسه ای از گونه ی خوشگل و خوش تراشش گرفتم و گفتم: میدونی چقد دوست دارم…؟ خندید و به پشتم زد: بیا برو بچه زبون نریز همین طوریشم عزیزی… با این حرف اشاره ای به گوشیم زد: خودشو کشت… با خنده شانه ای بالا دادم: مهم نیست مگه نمی شناسیش زیادی شلوغ میکنه… در را بریم باز کرد: مواظب خودت باش… با خنده برایش دستی تکان دادم و پله ها را با دو پایین دویدم…
در که پشت سرم بسته شد شیشه را با حرص پایین داد: الهی بمیری ی دو ساعت دیگه معطل می کردی… خندیدم و در عقب ماشین را باز کردم: چه خبرته همه اش به دو ساعتم نکشید که… سلام… جواب سلام آرام و همراه با لبخند سامان توی صدای خواب آلود عسل گم شد: مگه نمی دونی بچه ام شش ماه ست توام یکم به دلش راه بیا دیگه… شیما خم شد و دستش را از میان دو صندلی برایش پرت کرد: تو خفه لطفا، هر وقت گفتم خاک انداز… صدای جیغ عسل بلند شد: خیلی بی ادبی… بی ادب.