دانلود رمان سلبریتی از گیسو خزان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دامون پیران بازیگر مغروری که دختر بی پناهی رو نجات میده و میبره خونه خودش و ازش میخواد در ازای جای خواب محرمش بشه… ولی نمی دونه اون دختر تازه از زندان آزاد شده و با نقشه پا به زندگیش گذاشته تا دامون و عاشق خودش کنه و بعد از جلب اعتمادش…
خلاصه رمان سلبریتی
در خونه رو.. با کلیدی که مال من نبود و موقع بیرون رفتن از جاکلیدی کش رفته بودم باز کردم و رفتم تو.. در حال درآوردن کفشام بودم که سر و صدای حرف زدنی از هال خونه که با به دیوار از راهروی جلوی در جدا میشد به گوشم خورد که نشون می داد مامانم تو خونه تنها نیست. با فکر اینکه مثل همیشه همسایه ها برای خبر جمع کردن از من و آزاد شدنم و زیر و رو کردن صد باره داستان های قدیمی اومدن سراغ مامان بدبختم.. راه افتادم سمت در اتاقم. خوشبختانه اتاقم که یه زمانی مال من بود و الآن شده بود برای برادرم سعید.. چسبیده به همین راهرو بود و خواستم از همونجا بی سر و
صدا برم تو اتاقم تا چشمم به اون زنای فضول و خاله خانباجی نیفته که همون لحظه در هال باز شد و دختر لنگ درازی با به جهش بلند پرید وسط راهرو و با دیدن من جیغ کشید: ستاره! اخمایی که تو کل مسیر تا رسیدن به خونه آویزون بودن.. بالاخره باز شد با دیدن دختر خاله ام شفق.. که یه زمانی یار غارم بود. البته به جز وقتی که باید میبود! فرصتی برای قدم برداشتن به سمتش پیدا نکردم.. چون اون بود که با چند تا قدم بلند خودش و بهم رسوند و محکم پرت شد تو بغلم.. بعد از مدت ها چند تا حس مختلف و داشتم تجریه می کردم.. بغل کردن.. بغض کردن.. بوسیده شدن.. بالا و پایین پریدن
عین دختربچه های چهارده ساله.. غش غش خندیدن. هرچند که نصف بیشتره خنده هام تظاهر بود… فقط برای اینکه نشکنم دل این دختری رو که برعکس بقیه… انگار خوشحال بود از آزاد شدنم. ولی بازم حال دلم خوب شد با دیدنش. با اینهمه.. هنوز دلم میخواست این دلتنگی و ذوق و محبت و تو چشمای مادرم ببینم.. که نمی دیدم! بالاخره بعد از چند دقیقه رفع دلتنگی رضایت داد و دستم و کشید سمت هال.. – بیا بریم مامانم منتظره! -مگه خاله هنگی ام اومده؟ تو یه حرکت سریع کف دستشو گذاشت رو دهنم و چشماش و گشاد کرد… – پیش خودش نگی خاله هنگیا نگاه به اون موقع ها نکن که خوششم میومد…