دانلود رمان دختر بی گناه از رها و تارا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مثل همیشه هنزفری تو گوشم بود و تو اتاق تاریک خیره به سقف داشتم آهنگ گوش می کردم. فقط آهنگای مهراب و گوش میدم از صداش خوشم میاد انگار حرفایی که میزنه تو شعراش از ته قلبشه… صداش بغض داره. با باز شدن در هنزفریم و از گوشم در آوردم و زل زدم به در، آرمان بود داداشم. اومد کنارم نشست و دستی به موهام کشید. نگاه سردمو بهش دوختم که گفت: تارا مامان خیلی حالش بده، نکن اینجوری باهاش… تارا وقتی بابا بی محلیات رو می بینه اشک تو چشماش جمع میشه… نمیخوای ببخشیشون؟
خلاصه رمان دختر بی گناه
از ماشین پیاده شدم و کیفمو ورداشتم و به سمت دانشگاه رفتم وقتی وارد کلاس شدم دوستام هستی و رزیتا و آسمان به سمتم میان و میپرن بغلم لبخند تلخی بهشون میزنم و محکم هستی و بغل میکنم همیشه گفتم که بغل هستی بهم آرامش میده. از بغلش میام بیرون و با هم میریم میشینیم یکی از پسرای کلاس که خیلی شر بود سوتی زد و گفت: به ببین کی اومده دیگه تشریف نمیاورید خانم. حوصله کل کل نداشتم چشم ازش گرفتم که رزیتا گفت: بشین سر جات بابا ب تو چه هروقت خواست میاد هروقت خواست میره پیش هم نشستیم هیچکدومشون حرف اضافه ای نمیزدن چون می دونستن حالم چجوریه.
دختری به اسم رها بود که داشت کلاسو رو سرش خراب می کرد و همش با پسرا رو لج بود. همه نگاهشون به رها بود و همه با هم می خندیدن و همو مسخره میکردن. توجهی نکردم دیگه نمی تونستم مثل بقیه از ته دلم بخندم. اون تارای شر و شیطون که از این رها تو کلاسم بدتر بود ی جا ساکت نشسته بود و درونش آشوب بود… با اومدن استاد همه ساکت شدن و استاد شروع کرد بماند که چقدر تیکه انداخت بخاطر غیبت هام… نزدیک ساعت ۳ ظهر بود که دیگه از دانشگاه زدم بیرون همش کلاس پشت کلاس. از بچه ها خداحافظی کردمو سوار ماشینم شدم دلم می خواست دوباره برم پیش مازیار و
از امروز براش بگم پس ماشین و روشن میکنم و به سمت مسجد میرونم… “رها” از دانشگاه اومدم خونه. ماشین و پارک کردم دستی روش کشیدم اخ من چقدر تورو دوست دارم جیگر وارد خونه شدم. خونه ای که توش هیچیکی نیس خالیه خالی وارد خونه شدم بلند سلام کردم جوابی نشنیدم. لبخند تلخی زدم و وارد اتاق شدم رو تخت دراز کشیدم و به گذشته فکر کردم… وقتی از فکر در اومدم دیدم ساعت ۴ اوووف چقدر فکر کردم. یه چیزی ذهنمو مشغول کرده بود. به دختری به اسم تارا. مرموز بود. ساکت و آروم در حالی که من داشتم کلاسو با خنده ها شیطنتام رو سرم می ریختم اون فقط با لبخند نگام می کرد…