دانلود رمان ره آورد از مائده_ر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رهاورد رستگار گریمور سینماست! زنی بیست و هفت ساله که بعد از دو سال و نیم کوروش رو ملاقات می کنه! مردی که از گذشته ی رهاورد میاد و زندگیشون به هم گره خورده! کوروش اومده تا بفهمه در گذشته چه اتفاقی افتاده و دلیل جداییشون چی بوده؟! حقیقتی که رهاورد از همه پنهون کرده چیه؟! اگه این راز برملا بشه چه طوفانی قراره به راه بیفته..؟؟
خلاصه رمان ره آورد
با صدای بوق قهوه جوش به خود آمد… دو ماگ برداشت و برای خودش و یارا قهوه ریخت… برای یارا شیر هم کنار قهوه گذاشت… یارا قهوه را با شیر دوست داشت ! یارا روی کاناپه با آن تاپ وشرتک صورتی لم داده و TV نگاه می کرد… با دیدن رهاورد و ماگ های در دستش لبخندی زد و گفت: دستت طلا بیبی! و رهاورد ماگ شیر و قهوه را روبه رویش گذاشت خودش روی کاناپه کنارش نشست… در سکوت قهوه هایشان را نوشیدند. یارا که اخلاق رهاورد را می دانست خودش به حرف آمد: تو اتاقم دراز کشیده بودم داشتم آهنگ گوش می دادم که صدای موبایلم آومد… شهیاد بود که زنگ گفت اگه
نیای به این آدرسی که میگم میرم محل کار خاله جونت و آبروشو می برم… رهاورد با دقت گوش می داد و همزمان از قهوه اش نیز می نوشید. یارا ادامه داد: ترسیدم تهدید هاشو عملی کنه سریع آماده شدم و اسنپ گرفتم… به آقا جونم گفتم میام پیش تو… به آدرسی که گفته بود رفتم… یه ویلا بود… اونقدر ترسیده بودم که بدنم می لرزید… شهیاد انگار تو حال خودش نبود… نمی دونم… یجوری بود… چشماش قرمز بود… چرت و پرت می گفت… م گفت اون خاله ی ه… یارا لب گزید… چه داشت می گفت! می خواست آن کلمه ی رکیکی که از دهان آن مرد منفور خارج شده را بازگو کند؟!
رهاورد که می دانست یارا چه می خواست بگوید زمزمه کرد: ادامش؟ گفت خالت یه دروغگوئه ! کلاغ رو رنگ کرده جای قناری و فکر کرده همه خر… چیز… کسی نمی فهمه! یارا نفسی گرفت و ادامه داد:خاله من سر تو باهاش بحث کردم اونم جری شد و خواست بهم حمله کنه که ترسیدم و فرار کردم… چند تا کوچه دنبالم دوید که پیچیدم توی یک بن بست که سروصدای موسیقی از توش میومد… دوتا نگهبان جلوی در بودن… برای اینکه منو نبینن سریع از رو دیوار پریدم تو حیاط ساختمون… شهیادم همینطور دنبالم بود تا اینکه توی حیاط پشتی گیرم انداخت… با جیغ و گریه التماسش می کردم ولم کنه که…