دانلود رمان شاه صنم از شیرین نور نژاد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تا اینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه، شاه صنم تو دردسر بدی میوفته و کسی که کمکش میکنه، مرد شروریه که ازش کینه داره و منتظر لحظه ای برای تلافیه…
خلاصه رمان شاه صنم
-مامان درو باز کن… فهیمه در را باز میکند و او قدم داخل حیاط میگذارد. با دیدن جای خالی ماشین پدرش کمی پکر می شود. حیاط کوچک و جمع و جورشان را دوست دارد. گلدان ها و باغچه ی کوچک گوشه ی حیاط و درخت سیب توی باغچه، صفای دلپذیری به حیاط داده که با وجود سادگی و کمی قدیمی بودن خانه، بازهم اینجا را دوست داشتنی کرده. کوله ی چرمی ساده اش را روی شانه اش جابجا می کند و از چند پله ی کوتاه سنگی بالا میرود. از اینکه امروز دستبندها و گردنبندهای چرمی را پول کرده، حس خوبی دارد و برای همین چند کیلو میوه و کمی هم خوراکی خریده! از بالکن کوچک رد
می شود و در را باز می کند. در مستقیم به حال و پذیرایی باز می شود و از همانجا در حال در آوردن کفش هایش بلند میگوید: سلام! مادرش از یکی از اتاق ها جوابش را می دهد: – سلام مامان خسته نباشی… کیسه های خرید را روی سنگ این می گذارد و به سمت صدا می رود: -مرسی… کی خونه ست؟ کی نیس؟؟ -بیا اینجا… فهیمه را در اتاق خودش می یابد که درحال تا زدن لباس های خشک شده اش است. ای بابا میذاشتی رو تخت خودم میومدم تا می کردم دیگه… مادرش آخرین لباس را هم در کشو می گذارد و می گوید: -چندتا بیشتر نبود… یه دستی هم به اتاقت کشیدم، خیلی به هم ریخته بود…
چرا انقدر شلخته شدی؟؟ خسته کوله اش را گوشه ی اتاق می گذارد و مقنعه از سر میکشد. دیشب تا دیروقت مشغول تمام کردن سفارشات دستبندها بود و به غیر از آن چند وقتی بود که فکرش حول و هوش مخ زنی پیشی فرشاد می چرخید، که امروز تلاش هایش تقریبا به ثمر نشست! -سرم شلوغ بود… شهراد نیومده؟؟ فهیمه به دختر گندم رویش نگاه می کند و جوابی می دهد: -هنوز نه…گفت یکی دو ساعت با دوستاش میره بیرون… اخم میکند: -کدوم دوستاش؟؟ -همکلاسی هاش…. ذات کلانتری اش خودنمایی می کند: -میشناسیشون مامان؟؟ مادرش برعکس اوست. کنجکاوی نمیکند و سخت نمیگیرد…