دانلود رمان نالوطی از نیلوفر قنبری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درباره یه خانواده تُرک زبانه ک شب عروسی دخترشون، داماد ناپدید میشه و عروس میمونه و کلی حرف پشت سرش و ماجرایی ک تازه اغاز شده…
خلاصه رمان نالوطی
دستهایم را به سمت نوری که از مهتابی دیوار کوب هلالی شکل ساطع میشد، نگه داشتم. بیشتر از رنگ لاک و قشنگی ناخن های مانیکور شده ام، لرزش دست هایم مشهود بود. دستان زیبا و کشیده ام می لرزید و این یعنی من، ترلان؛ زیباترین عروس امروز آن سالن زیبایی، ترس برش داشته بود. دلشوره داشتم انگار مرا انداخته بودند توی ماشین لباس شویی کهنه و درب و داغان مادرم که ماله هزار سال پیش بود. صدای تلق تلق کولر آبی تنها صدای توی آن اتاق بود.
لباس دکلته و مروارید دوزی شده ام به تنم سنگینی می کرد و چسبیده بود به تنم. صدای داد و بیداد از بیرون از اتاق می آمد. صدا که قطع شد در باز شد و نسرین در حالی که عرق از سر و رویش می بارید تند تند آمد نشست روی صندلی اش. -ببخش ترلان جون. باید یه گوشمالی می دادم به این دختره. خنده ای الکی زدم و گفتم: -هنوز وقت دارم نسرین جون. راحت باشین. نسرین شروع کرد به براشینگ موهای جلوی سرم. -فقط زبون درازی بلدن. کلی وقت و جون منو می گیرن آخرشم بلد نیستن چجوری مشتری رو راه بندازن.
صدبار گفتم زبون خوش مار رو از لونه میکشه بیرون. یه کم خودشیرینی کن طرف خر میشه. توی دلم پوزخند زدم.”الکی الکی مردم را دور از جان عزیزتان خر فرض می کنندکه ناکار آمدی شان را جور دیگری جلوه بدهند!” نسرین بلافاصله رفت سراغ جعبه ی رژ لب هایش. -گفتی دیزاین اروپایی می خوای ترلان جون؟ سرم را بلند کردم: -آره نسرین جون. بهم رنگای تیره نمیاد. -سایه ت اروپاییه. خیلی روشنه. یه کم رژت رو جیگری کنم لبای قلوه ایت خوشگل ترمیشه. -نه نسرین جون. میخوای نامزد ندید بدیدم شر به پا کنه…