دانلود رمان نفرین تو از طاهره خطایی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
_آنه؛ تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود. با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات از تنهایی معصومانه دست هایت… آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور دوران زندگیات حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود…؟ آنه، اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن در انتظار توست… در انتظار توست….
خلاصه رمان نفرین تو
نگاهمو به عروس و دوماد دادم. عروس خیلی کوچولو بامزه بود شونزده سالش بود نه که دامادم پویا خان بیست یک سالش هنوز سیبل در نیاورده بود خیلی بی بی فیس بود… شیرین نفس عمیقی کشید و گفت: از عمه شیلا بعید بود که پویا رو همچین سنی دامادش کنه._اره با اون غش و بی هوشیایی که می رفت منم بعید می دونستم قبول کنه ولی یه چی بگم به کسی نگو مامان بفهمه که پیش تو لو دادم منو می کشه. _ای بابا اگه قراره حرفت به کشتن تو ختم میشه نگی بهتره … _ولی اگه نگم میمیرم…
_باشه بگو … _فکر کنم گند بالا اوردن برا همین خاله شیلت اینا تو امپاس گیر کردن. -نه بابا. نگاه خیلی سنگینی رو روی خودم حس می کردم. برای همین با کلافگی به بُشرا گفتم: بریم بشنیم خیلی خسته شدم. _باشه. از دستم گرفت به طرف میزمون رفتیم. همین که نشستم نگاهمو به جایگاه عروس و دوماد دوختم خیلی خیلی فنچ بنظرم می اومدن بُشرا با خنده در حالی که یکی از لاته های کاراملی رو که برای منو خودش از روی میز نوشیدنی ها برداشته بود رو سرکشید، زیر گوشم گفت :فکر کنم منو تو ترشیدیم.
با خنده گفتم: در مورد خودت تز بده من هنوز اول چل چلیمم… -اره تو اول چل چلیت نباشه کی باشه اونم با داشتن خواهانی مثل داداش بیچاره ی… _بازم اسم داداشتتو اوردی تو یکی تا منو به ریش اون داداشت نبندی شبت روز نمیشه؟ _خیلی هم دلت بخواد… داداش به اون خوبی… از فکر خیال صدرا سعی کردم بیرون بیام اصلا دوست نداشتم با بُشرا هم در موردش حرف بزنم. بقدر کافی این دو روز صدرا دنبالم افتاده بود. _حالا صورتتو برا من اینطوری جمع نکن نذار برات ادای خواهرشوهرا رو دربیارم…