دانلود رمان اسمارتیز از نازنین محمد حسینی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم… این وسطا آقا آریا نمیدونه کی دلشو برای ملکه عذابش داده رفته…
خلاصه رمان اسمارتیز
بدبختی یعنی چی؟ از نظر من بدبختی یعنی بیست و دو سالت باشه و کلی بدهی داشته باشی اونم بدهی های خودت نه، بدهی های باعرضه ترین بابای دنیا! اونم یه قرون دوهزار که نه! بابا جان من به کم راضی نیست. بله بابام پول نزول کرده و معلوم نیست پولا رو چیکار کرده. من که نمیفهمم چی از زندگیش میخواد فقط همیشه ما پاسوز خریت های پدر محترم میشیم! اگر شما یه قرون از اون پول ها دیدین ما هم دیدیم… من توی یه خانواده ی معمولی چشم به جهان گشودم.
خاک بر سرم کنن آخه چرا باید زیر سفته های بابام رو امضا می کردم. بگو دختر عقلت کمه مگه؟ البته عقلم کم هست! خودِ بابام یه وقتا می گفت توی مغزت هم عین روی سرت هویجه و عقل نیست. توی اگهی های مختلف کاریابی می گشتم که چشمم خورد به یه آگهی که دنبال پرستار بچه بودن. به نظرم خیلی کار جذابی بود بچه ها موجودای احمق و کوچولویی هستن که میشه باهاشون خوش بگذرونم. گوشی رو برداشتم و به شماره ای که توی آگهی ثبت شده بود زنگ زدم.
-بفرمایید… با نیش باز همونطور که وسط خونه چهار زانو نشسته بودم و موهای فرم رو با انگشتان می کشیدم پایین و باهاش بازی می کردم گفتم: -سلام. بابت آگهیتون تماس گرفتم. من یه دختر بیست و دوساله هستم… اومدم ادامه ی معرفیم رو بکنم که یهو گفت: -می تونین امروز تشریف بیارین اینجا؟ انگار که زیرم میخ گذاشته باشن یهو از جام پریدم. -ببخشید این حقوقی که توی اگهی نوشتین واقعیه؟ به نظرم پولی که بابت گرفتن پرستار می دادن خیلی بیشتر از بقیه آگهی ها بود…