دانلود رمان شعبده باز از AVATAR با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دنگ دنگ، ساعت گیج زمان در شب عمر، می زند پی در پی زنگ، زهر این فکر که این دم گذر است، می شود نقش به دیوار رگ هستی من، لحظه ها می گذرد، آنچه بگذشت، نمی آید باز، قصه ای هست که هرگز دیگر، نتواند شد آغاز…
خلاصه رمان شعبده باز
ماشینش را کنار دیوار آجری پارک کرده و با نگاهی سرسری به کوچه پیاده می شود. با نگاه دقیقی به پلاک روی در ها با دیدن پلاک سی و چهارم بشکنی زده و به طرف در قرمز رنگ زنگ زده می رود. با ندیدن آیفون خم شده و سنگی از روی زمین برمی دارد و با تمام قدرتش به در ضربه میزند. مکثی کرده و گوشش را تیز می کند. وقتی صدایی نمی شنود دوباره و دوباره و محکم تر و محکم تر به در میزند. _اومدم اومدم مگه سر آوردی. صدای خشمگین زنی را که می شنود از زدن ضربه های بیشتر ممانعت کرده و سنگ را می اندازد. دستی به مقنعه ی مشکی اش کشیده
و موهایش را از زیر آن مرتب می کند که همان لحظه در به رویش باز می شود. زنی مسن که اخم هایش را درهم کرده بود و صورتش رنگ پریده بنظر می رسید. _بفرمایید. بیتا لبخند محوی روی لب هایش می نشاند و سرش را تکان ریزی می دهد. _ببخشید اگر ترسوندم تون… بیتا چمرانی هستم مسئول پرونده ی مرگ پسرتون… برای اینکه تاثیر حرف هایش را در صورت زن ببیند مکثی کرده و سپس ادامه می دهد. _خدا بهتون صبر بده. خیلی متاسفم. میبیند که چشم های زن از اشک پر می شوند اما خودش را کنترل کرده و با صدای ضعیف و لرزانی لب باز می کند. _ممنونم… بفرمایید!
بیتا به ضبط کوچک درون جیبش دستی زده و در همان حین می پرسد: _بد موقع که مزاحم تون نشدم؟ اعضای خانوادتون تشریف دارن؟ باید در این رابطه سوالاتی ازتون بپرسم. زن از در فاصله گرفته و دستش را به طرف خانه می گیرد. _بفرمایید… هستن. ببخشیدی گفته و وارد حیاط می شود. انگار با مرگ پسر بزرگ خانواده این خانه هم مرده بود. درختان عریان زمین خاک گرفته و حوض خالی از آب… تمام دیوار ها پر شده بود از پارچه های سیاه و خانه در سکوتی وهم آور و غم انگیز فرو رفته بود. حق می داد. امیر جمشیدی به بدترین شکل ممکن به قتل رسیده بود…