دانلود رمان کلبه از زهرا اسماعیل زاده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هاله دختری که دیوانه وار عاشق علیرضا بابا لنگ دراز دوران کودکی هایش بود اما درست زمانی که نتیجه این عشق در لباس سفید زیبایی بود علیرضا بیخبر و با قصاوت تمام هاله را ترک کرده و بی آبرویی بزرگی را برای او به ارمغان می آورد و هاله ای که کینه و انتقام از علیرضا مخیله اش را پر کرده اما با برگشت ناگهان علیرضا و ادعاهایش بازی جدیدی برای آنها آغاز می شود.
خلاصه رمان کلبه
از عمق جانش داد کشید ولی آوای خفه ای از واژه «بابا» به گوش رسید. دستش روی خاک مشت شد! کجا بود؟ خواب بود یا بیدار؟ بابا که کرده بود… بوی گلاب زیر دماغش می زد. خواب ها مگر بو داشتند؟ کابوس بود یا بیداری؟ نور خورشید وسط تاریکی خواب توی چشمش خورد. کسی کنار گوشش جیغ می کشید «هادی»! صدای مامان طاووس بود. لبش خشک بود. مثل خاک… دهنش مزه ی خاک می داد. دست هایش مشت شد و خاکی بر سرش ریخت و باز جیغ زد: «بابا»
سیاهی چادر زن ها احاطه اش کرده بود. نفس نداشت دیگر. دهانش را باز کرد… دستانش را پیش برد. باید از میان این سیاهی ها راه پیدا می کرد. عرق کرده بود… میان تلاشش دستی آمد و کشید. دستی مردانه… با انگشتانی کشیده و استخوانی، این دست را کجا دیده بود؟ کجا دیده بود که با جزییات یادش بود؟ دست دور مچش حلقه شد و صدای توی سرش پیچید: برید کنار… برید کنار… هاله؟ هاله جان؟ از لای چشم های تار از گریه اش صورت علیرضا را دید. علیرضا بود! خندید…
وسط گریه خندید و لب زد: «علیرضا» کسی با تمام قدرت بازویش را گرفت. حجم عظیمی از نور چشمش را زد. دهانش مزه ی خاک می داد ولی خندید. لبش ترک خورد. زمزمه کرد «علیرضا» بوی ادکلن (شنل بلوی) علیرضا زیر دماغش پیچید. خواب نمی دید؟ علیرضا خاک لباسش را تکاند: پاشو عزیزدلم پاشو… عزیزدلش بود؟ پاهایش مثل سنگ چسبیده بود به زمین… علیرضا کشیدش: پاشو دورت بگردم… هاله؟ پا شدی… پاهایش کش می آمد. علیرضا دور می شد. هاله… پاشو…