دانلود رمان من یک انسانم از دلارا دشت بهشت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختری به اسم مرجانه که تبدیل به یک موجود عجیب وغریب شده، و حالا به جای اینکه باهاش مقابله کنه در صدده که با این قضیه کنار بیاد، اتفاقات جالبی براش در طول داستان میفته که خوندنش خالی از لطف نیست….
خلاصه رمان من یک انسانم
نمی دونستم کاری که می کنم درسته یا نه! مطمئنم که درست نیست. اما چاره ی دیگه ای هم نداشتم. به سختی به خودم حرکت دیگه ای دادم و بدنم رو تکون دادم، از همه بدتر این دو تا شئ اضافه ی پشت کمرم بود که مثل شمشیر که تو استخون میره روی تنم سنگینی می کرد. ناخن های پاهام به خاطر بلندی بیش از حد و غیر طبیعی شون به هر چیزی که جلوی پام بود گیر می کردن باعث می شد از درد قیافه ام بره تو هم. دوباره قدم دیگه ای برداشتم، به خاطر قد خیلی بلندم مجبور بودم تقریبا به حالت رکوع راه برم تا من رو نبینه، پشت بوته ای نشستم.
فقط چند قدم باهاش فاصله داشتم، نگاهی به انگشت های کشیده ام انداختم. می خواستم صداش کنم اما از شنیدن صدای خودم وحشت داشتم، یعنی توی این دو هفته امتحانش نکرده بودم ببینم چه شکلیه. لب هام رو باز کردم اما نتونستم چیزی بگم. نگاهم روی پوشت پفک چی توز طلایی رنگ دست دخترک ثابت موند، سیرم نمی کرد اما من احتیاج داشتم، هوس کرده بودم، بختر از سوسک و ماهی خام و چیزهای عجیب و غریبی بود که توی این مدت خورده بودم، البته نباید پس مونده ی غذای مردم رو که بخترین بخش خوردنی هام توی این دو هفته بود، فراموش کنم.
فقط دو قدم با دخترک فاصله داشتم. با تکون خوردنم باعث شد به سمتم برگرده و واسه یه آن چشم تو چشم شدیم. چشم هاش گرد شد و دهنش نیمه باز موند، هیچی نگفتم و فقط بهش چشم دوختم، یهو پفک رو ول کرد و شروع کرد به جبغ زدن. اتلاف وقت رو جایز ندونستم و سریع بسته رو از زمین برداشتم و از اونجا دور شدم، دخترک هم به جهت مخالف می دوید. صدای مادرش اومد: -چی شد مامان چرا جیغ زدی؟ و حالا دخترک از ترس زبونش بند آمده بود و نمی تونست حرفی بزنه…