دانلود رمان نیمه شب اتفاق افتاد از عسل طاهری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سها دختری که همیشه سرسخت بوده و با مشکلات زندگیش مبارزه کرده تا زندگی بهتری برای خودش و خواهرش بسازه. یک شب شوم سها شاهد اتفاقی میشه که باعث میشه سونوشتش به کلی تغییر پیدا کنه و…
خلاصه رمان نیمه شب اتفاق افتاد
“سها” لباس بین دستام گرفتم. قشنگ بود. یعنی بیش از حد قشنگ بود. لباس بلند مشکی رنگی که تا زیر زانوهام بود و از زیر زانو به بعد تور خورده بود. بالاتنش اما ساده بود و آسین های حریری شکلی داشت. لباس تنم کردم و روی صندلی میز آرایش توی اتاق نشستم. شونه ای که روی میز آرایش بود رو برداشتم و باهاش موهای لخت بلوطی رنگم شونه کردم. لوازم آرایش مختلفی روی میز آرایش چیده شده بود اما اصلا دست بهشون نزدم! می خواستم خودمو برای کی خوشگل کنم؟ دنیل! به فکر خودم پوزخندی زدم و از روی صندلی میز آرایش بلند شدم. توی آیینه به خودم زل زدم. به دختری که
الان اسیر بود. اسیر بازی سرنوشت. آه از نهادم بلند شد. با این فکرا فقط خودمو آزار میدم. ناگهان تقه ای به در خورد و خدمتکاری وارد اتاق شد. _ناهار حاظره، آقا هم اومدن. _باشه الان میام. ترس دوباره مهمون تنم شده بود. اما از ترس بدتر استرس وحشتناکی داشت منو از پای در می آورد. موهام دورم پریشون ریختم و از اتاق خارج شدم. موقع ناهار نه من حرفی می زدم و نه اون. انگار فکرش حسابی مشغول بود. وقتی منو دید حتی ازم تعریفم نکرد. پوزخندی روی لبم نشست. توقع داری ازت تعریف کنه!! بدبخت تو برای اون فقط حکم یه بره بی دفاع داری. تیکه دیگه ای از استیک توی
دهنم قرار دادم و آروم شروع به جویدنش کردم. زیر چشمی نگاهی بهش انداختم. فقط داشت با غذاش بازی می کرد و فکرش یه جای دیگه بود. تموم جرعتم به کار انداختم و گفتم: چیزی شده! انگار اصلا متوجه کلام من نشد. _الو. و سپس دستم جلوی چشماش تکون دادم. یهو انگار به خودش اومد. به طرفم برگشت و گفت: چیزی گفتی! _اره گفتم چیزی شده!؟ خیلی سرد گفت: به تو مربوط نیست. پشت چشمی براش نازک کردم و به حالت قهر روم ازش گرفتم. حیف من که اصلا با تو هم کلام میشم. لیوانی آب برای خودم ریختم و جرعه جرعه نوشیدمش. خدمتکاری سمت ما اومد و وقتی درست کنار دنیل رسید…