دانلود رمان دلواپسی های مگره از ژرژ سیمنون با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سربازرس مِگره درگیر پرونده جنایی عجیبی با گرههای کور بسیار است. در خانوادهای مردی کشته شده است و همسر و خواهرزن وی مظنونین اصلی به شمار میآیند. مگره و کارآگاهانش بارها و بارها از این دو بازجویی کرده و خانه را بررسی میکنند و بالاخره سرنخهایی به دست میآورند. در این خانواده غیرمعمولی ، همه با هم دشمن هستند و قصد جان هم را دارند. هیچکس به دیگری اعتماد ندارد ، طوری که از خوردن و آشامیدن در منزل هم هراس دارند. در شبی که قتل به وقوع پیوسته بود، خواهرزن به قصد کشتن خواهرش قهوه وی را به سم آغشته کرده بود ، اما مقتول به اشتباه آن را آشامیده و در حالی که میخواسته به همسرش شلیک کند، از پای درآمده بود…
خلاصه رمان دلواپسی های مگره
اگر صبح مگره در مقابل فروشنده قطار برقی کندذهنی و عدم تمرکز نشان داده بود، این کند ذهنی غیر ارادی بود و بیشتر از کرخی و نوعی خواب آلودگی ناشی می شد. در واقع ارتباط برقرار نشده بود؛ یا دقیق تر بگوییم، خیلی برقرار شده بود. حالا، با خانم مارتن او کند ذهنی حرفه ای اش را بازیافته بود، همان حالتی که در گذشته، وقتی هنوز آدم کمرویی بود، برای گمراه کردن مخاطبانش به خود می گرفت و بعد مدت ها تقریبا مبدل به واکنشی غیرارادی شده بود. زن به نظر نمی رسید تحت تاثیر قرار گرفته باشد.
همان طور، مثل بچه ای که به خرس گنده ای خیره شده که موجب ترسش نمی شود ولی در عین حال زیر چشمی مراقبش است، به او نگاه می کرد. آیا این زن نبود که تا آن لحظه، گفت و گوها را هدایت کرده و در نهایت با جمله ای که مگره به ندرت در دفتر کارش می شنیده، به آن خاتمه داده بود؟ -حالا منتظر سوال هاتون هستم… مگره مدتی او را در انتظار گذاشته و عمدا گذاشت سکوت برقرار شود. سرانجام همان طور که به پیپ اش پک می زد، با حالت کسی که نمی داند کجای کار است،
گفت: -دقیقا به چه دلیل آمدین این ها رو برام تعریف کنین؟ و در حقیقت این پرسش تعادل وی را بر هم زد. شروع کرد که: -آخه… مثل آدم های نزدیک بین مژه ها را بر هم می زد، چیز دیگری برای گفتن پیدا نمی کرد، لبخند مختصری می زد تا نشان دهد که جواب این پرسش مثل روز روشن است. مگره مثل کسی که به موضوع اهمیت زیادی نمی دهد، مثل کارمندی که دارد کار خودش را می کند، ادامه داد: آیا آمدین درخواست توقیف شوهرتون رو بکنین؟ این بار، یکهو صورت زن گل انداخت، چشم هایش برق زدند و لب هایش از خشم به لرزه ذر آمدند…