دانلود رمان مسکوت از سروناز زمانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آیدا دختر شیطون و استقلال طلبی که عاشق پسری خشک و مغرور میشه از قضا اون پسرم کسی نیست جز زانیار سرگردی خشن و بی رحمه که دلش از سنگه…
خلاصه رمان مسکوت
گریمور روی صورتش در حال پیاده کردن گریم سنگینی بود. قرار بود در این فیلم نقش دختر بی خانمانی را بازی کند که خلقیاتش به شدت شبیه پسرا بود. فیلم پر بود از صحنه های اکشن و خیلی روی جلوه های بصری تاکید داشت بنابراین یک مشاور صحنه های اکشن هم قرار بود سر صحنه بیاید که حسابی در کارش خبره بود و بچه ها می گفتند خودش سرگرد نیروی انتظامی است. -عه ایدا جان کم وول بخور خب این براش میره تو چشمت کور میشی. ایدا در جایش کمی جا به جا شد که سهیلا نیشگونی از بازویش گرفت و ایدا لب برچید، دست خودش نبود
مدت طولانی در یک جا آرامش نمی گرفت. تا سهیلا حواسش به رنگ و روغن روی میزش بود از جایش بلند شد و با همان گریم نصفه نیمه از آنجا گریخت. از کانکس داشت بیرون می رفت، که شانه اش به کسی برخورد، سرش را بالا گرفت که سیامک را دید،همبازیش در این فیلم که خیلیها معتقد بودند زوج هنری خیلی جذابی هستند قبلا هم با سیا همبازی شده بود. -یا ابوالفضل این چه ریخیته ایدا. ابروت کجاس؟ ایدا شانه ای بالا انداخت و گفت: -نمیدونم چرا این تست گریم تموم نمیشه. کمرم خشک شد روی اون صندلی کوفتی. گوشیتو بده ببینم.
سیامک نگاهی به چهره اش انداخت، برای این فیلم داشتند گریم های مختلف پسرانه را روی صورتش پیاده می کردند اما هرکاری می کردند آن چشمای زیبا را نمی توانستند زیر هیچ گریمی پنهان کنند و همچنان مثل دو الماس در صورتش می درخشید. گوشی اش را در آورد و دست ایدا داد. ایدا با دوربین گوشی نگاهی به چهره اش انداخت و انقدر غافلگیر شد که گوشی از دستش افتاد. سهیلا ابرویش را طلایی کرده بود که راحت به آن حالت دهد. حالا تنها یکی از آن ها را کشیده بود آن دیگری همانطور بی رنگ مانده بود و انگاری هیچ آبرویی در کار نبوده…