دانلود رمان لحظه های دلواپسی (جلد اول) از مریم با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هرچه تلاش می کردم خوابم نمی برد و مدام از این پهلوبه آن پهلومی شدم فکر مهمونی فردا لحظه ای راحتم نمی داشت. با خود فکر کردم در این لحظه عموو خاله و درسا چه حالی دارن؟ مطمئن هستم که خاله از دلشوره خواب نداره و مدام دراین فکره که همه چیز مرتب پیش می ره یا نه؟ و عمو هم از شوق دیدار فرزندش بعد از سال ها دوری از خانه و تحمل رنج غربت ہی طاقت شده و البته درسا هم از اینکه بالاخره از دست وسواس های خاله نجات پیدا می کند یک نفس راحت می کشه !!!
خلاصه رمان لحظه های دلواپسی
سواراتومبیل پویا شدم چون قراره بریم دنبال عزیزو آقا جون وبین راه از پدرومادر جدا شیم. موقع حرکت پویا صدای ضبط ماشینو زیاد کرده بود و مرتب از پدر سبقت می گرفت. پدرهم باخشم نگاهش می کرد و با اشاره چیزها بی می گفت بالاخره وقتی دید گوشش بدهکار نیست با یک ویراژ از ماشین پویا سبقت گرفت و ترمز کردن پویا نیز به تبعیت از پدر ایستاد که پدر با عصبانیت به سمت ما اومده که پویا گفت: آخ آخ پروا اشد تو بخون که دیدار رفت به قیامت. گفتم: تو که اینقدر می ترسی چرا این کارها رو میکنی؟ با قیافه حق به جانبی نگاه کرد و گفت: موضوع ترس نیست پوزخندی زدم و
گفتم: پس چیه؟ در حالی که شروع کرد بدنش را از ترس لرزاندن گفت: موضوع مرگ وزندگیه. در همین لحظه پدر رسید به ماشین ما، من هم به سختی سعی می کردم خنده ام رو مهار کنم! صدای موزیک همچنان زیاد بود، پدر خطاب به پویا گفت: پسرجان آخه این چه طرز رانندگیه؟ پویا برای اینکه پدر صداشو بشنوه داد کشید: بله پدر؟ چی فرمودین؟ مجدداً پدر فریاد کشید و گفت: می گم این چه طرز رانندگی کردنه؟ دوباره پویا با صدای بلند داد کشید: صداتون نمیاد یه کم بلند تر صحبت کنید! پدر که دیگه کفرش در اومده بود با چشم به ضبط اشاره کرد و گفت: اون اسباب بازی رو کمش کن تا
بشنوی چی می گم من سریع دستم رو پیش بردم وضبط رو خاموش کردم پدر که هنوز عصبانی بود گفت: بارانندگی شوخی کردن جز یشیمونی چیز دیگه ای به همراه نداره ضمنا هیچ دلم نمی خواد برای دیدن بچه هام یا بیام بیمارستان یا قبرستون پویا خجل زده گفت: حق با شماست معذرت می خوام قول میدم که دیگه تکرارنشه. پدرهم با گفتن امیدوارم به سمت اتومبیلش رفت. حدوداً صد متر جلوتر از همدیگه جدا شدیم و نیم ساعت بعد رسیدیم جلوی منزل آقا جون. پویا برای صدا کردنشون پیاده شد وقتی از در خارج شدن از ماشین پیاده شدم و بعد از روبوسی و احوالپرسی درصندلی عقب کنار عزیزنشستم…