دانلود رمان فتانه از مهین عبدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تمام اتفاقات از یک قسم شروع شد! از قسمی که زیر بیرق سیاه امام حسین در ماه محرم خورده شد! اتفاقاتی که در یک محلهی برو بیا و برای دختر آخر و تهتغاریه آ سِد حسین افتاد… فتانه دختری که سه سال تمام به پای پسری به اسم شاهد ماند تا بلکه پسره شر و دزد محله سر به راه شده و جواب خواستگاریاش مثبت شود اما…
خلاصه رمان فتانه
– فرگل به سختی خم شده و کاسه ی سکنجبین را جلوی خودش کشید. انگشت اشاره اش را داخل آن کرد و بعد به دهانش برده و با لذت آوایی از میان لب های چفت شده اش خارج کرد. -اوممم، عالیه این لعنتی، دلم میخواد کلا سر بکشم. فهیمه با طعنه گفت: -بردار خجالت نکش راحت باش. ما هم کاهو رو با شیرینی خودمون میخوریم! همین حرف کافی بود تا فرگل آن را جدی حساب کرده و کاسه را در دست بگیرد. به لب هایش نزدیک کند و سر بکشد! -هیی… فرگل نکن همچین این آخرای بارداریت قند بارداری می گیری!
من هم بلند شدم. -فرگل مراقب باش کار دست خودتو اون طفل تو شکمت ندی. -راستی فتانه از اون پسره ی خل وضع چه خبر؟ کاسه را از لب هایش فاصله داد. _وای دست خودم نیست… خیلی لذت داره… قصد رفتن داخل خانه را داشتم که فهیمه با صدای کنترل شده ای گفت: راستی فتانه از اون پسره ی خل وضع چه خبر؟ چهره درهم کردم. -کدوم پسر؟ حق به جانب گفت: -شاهد! پسره حاجی اسفندیار! دست به موهایم رسانده و گره بالای موهایم را محکم تر کردم. -فهیمه من یک ساله ازش بی خبرم! بعد اون شب دیگه ندیدمش!
چطور شده که حالا بعد یک سال یادش افتادی؟ تو که میدونی شرش از سر من و این محله کنده شده! لبانش را کج و معوج کرد. پاهایش را دراز کرد و بالشت کوچک یلدا را روی پاهایش گذاشت. یلدا نق و نوقی کرد که فهیمه هیسی گفت و او را روی پاهایش گذاشته و و سرش را آرام روی بالشت گذاشت و شروع به تکان دادنش کرد. -خودم میدونم رفته که رفته فقط گویا پسرعموش اومده و واسش دنباله دخترن. فرگل بسرعت پرسید: -همون که تازگی ها از کانادا برگشته؟ همون آرشیتکته؟! فهیمه سری بالا و پایین کرد…