دانلود رمان شومینه از نرگس نعمت زاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حامی پسری از مناطق محروم پایین شهره که بخاطر جور کردن پول دیه ی فردی که خواهرش باهاش تصادف کرده، پاش به خلاف و دزدی وا می شه.
خلاصه رمان شومینه
از زبان ~آرامش~ نگاه پر نفوذم را به جسم بی جانش که توسط احمد و مجید حمل می شد دوختم. وقتی با او حرف می زدم، موج ترس را به وضوح در چشمان سیاهش می دیدم. سعی داشت با قلدر بازی مرا بترساند، غافل از اینکه نمی دانست من خود ترسم! نگاهم را به شومینه دوختم. تا شعاع ده متری را دوده ی سیاه کرده بود. آرام جلو رفتم. دو جفت پوتین کهنه و مردانه که کنار دیوار جا خوش کرده بود، توجهم را جلب کرد. کنارشان کنده زدم، با سر اسلحه، کمی این طرف و آن طرفشان کردم. از رنگ و روی کفش ها مشخص بود دست کم سه چهار
سالی مهمان پاهایشان بوده! صدای آرش آمد: خانم فکر کنم باید واسه شومینه هم دزدگیر بذاریم! بدون اینکه برگردم و نگاهش کنم، با لحن کنایه آمیزی گفتم: اگه قرار بود واسه همه جا دزدگیر بذارم دیگه شما لندهور ها رو می خواستم چی کار؟! – خانم شرمنده، ولی من… از جایم بلند شدم و میان حرفش پریدم: یکی از شما بی عرضه ها بره پاش رو پانسمان کنه، بهش آمپول هاری هم بزنین. فردا اول وقت می رین تاتوی این پسره رو در بیارین ببینین کیه!مشخصات اون دوستشم بگیرین. تا ظهر اسم و نشونیش روی میز کارم باشه. – رو چشم خانم. داشتم به
سمت اتاقم می رفتم که باز چشمم به آن دو جفت پوتین مردانه افتاد. با انزجار به آنها اشاره کردم و گفتم: این کفشارو بنداز بیرون. اونجا رو هم تمیز کن. – چشم. کلتم را در دستم جا به جا کردم و دوباره به اتاقم باز گشتم. از زبان ~حامی~ با احساس تنگی نفس، چشم گشودم. به اجبار سرفه کردم، بلکه راه تنفسم باز شود.دقایقی زمان برد تا موقعیتم را به یاد بیاورم. تمام بدنم کوفته بود، مانند کسی که ساعت ها مورد هدف مشت و لگد قراره گرفته! باریکه نوری که از سقف سرازیر می شد، کمی فضا را روشن می کرد. گردنم را به چپ و راست تکان دادم.