دانلود رمان خانزاده از ترنم با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان خان زاده داستان دختری به نام ایلین را روایت می کند که برای نجات مردم روستایش با پسر خانی بزرگ به نام اهورا ازدواج می کند تا برای آن ها وارث بیاورد و…
خلاصه رمان خانزاده
داشتم برای خودم انار دون می کردم که صدای در اومد. نگاهی به ساعت انداختم. یازده و نیم شب بود… با فکر اینکه یکی از همسایه هاست بلند شدم و دستام و شستم به سمت در رفتم و بدون نگاه کردن از چشمی بازش کردم. با دیدن اهورا که پشت به من ایستاده بود و داشت با تلفن حرف می زد نفسم گره خورد. قبل از اینکه رو برگردونه دویدم سمت اتاق اما از شانس گندم قبل از اینکه پام به اتاق برسه اومد تو و گفت: _فرار نکن… میخوام برم. میخکوب شدم… خدایا کاش در و باز نمی کردم… حتی نمی تونستم برگردم.
درو که پشت سرم بست تکونی خوردم. صدای خشک و جدیش اومد _بشین حرف دارم باهات. نتونستم تکون بخورم. انگار میخ شده بودم به زمین. باز گفت: _می ترسی ازم؟ بیا بشین یه دقیقه.نترس دور من انقدر پره که نخوام به زور دست بهت بزنم. آره خوب.. دورت پره از آیدا و آیدا ها و آیلین به چشمت نمیاد. نفس عمیقی کشیدم و طی یه تصمیم ناگهانی برگشتم. با دیدنم خشکش زد و مات و مبهوت نگاهم کرد. طوری نگاه میکرد انگار جن دیده… حقم داشت. لب هاش تکون خورد… بارها و بارها اما نتونست
یک کلمه حرفم بزنه. خودم شجاعت به خرج دادم و گفتم: _نمیخوای چیزی بگی؟ با شنیدن صدام انگار فهمید بیداره… کم کم فکش قفل کرد و صورتش از خشم کبود شد. از جاش بلند شد و میز جلوش و انداخت زمین. صدای شکستن شیشه باعث شد جیغ خفه ای بکشم و یک قدم برم عقب. جلو اومد و با خشم غرید:_اون تو رو فرستاد پی من آره؟ مسخره بازی دخترا که امتحانش کنیم و اینا.. منم مثل احمقا خر یه بچه شدم و فکر کردم خدا تو رو فرستاده واسه من.تعجب کردم.یعنی یک درصد شک نمی کرد شاید من…