دانلود رمان کاواک از ستاره اسماعیلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
پولاد رئیس بزرگترین سازمان مخفی ایران، دل در گرو چکامه کم سن داره… دختری که تازه وارد سازمانش شده و هیچ قفلی نیست که نتونه باژش کنه… برای همین بهش میگن شاه کلید… حتی قفل قلب پولاد رو…حتی قفل اتاقش رو…
خلاصه رمان کاواک
از ماشین پیاده شدم و شانهبهشانه آذر ایستادم. نیمنگاهی به صورتم انداخت و لب زد: -برو ماسکت رو هم بزن! ناراضی چشم از در ساختمان مرموز که نگاه آذر میخش شده بود، گرفتم و به ماشین بازگشتم. ماسک را از داشبورد بیرون کشیدم و بی توجه به افکار وسواسگونهام که از کثیفی ماسک میگفت، روی صورتم نشاندمش! -آمادهام! آذر سری تکان داد و دستم را گرفت. قدم اول را برنداشته، شروع به حرف زدن کرد و طبق انتظارم، توصیههایش را یک نفس و بیوقفه نثارم کرد.
-اولا، دست من رو ول نمیکنی و یهو سرت رو نمیندازی پایین جایی بری! دوما، وقتی رفتیم داخل، کور و کر میشی و هر چیزی شنیدی در موردش سوال نمیکنی! به در آهنی و بلند مجموعه که رسیدیم، از اینکه نمیدانستم آن طرف این دیوارها چه انتظارم را میکشد، ترس به دلم نشست. -اینجا کجاست آخه منو آوردی؟ آذر بی توجه به حرف من از جیب لباسش که درست مثل لباس من بود، تلق کوچکی مانند صفحه محافظ گوشی در آورد. با دقت تمام گویی در حال خنثی سازی یک بمب ویرانگر است، دو تلق را از هم جدا کرد.
هر دو را به سمت نور گرفت و موشکافانه نگاه کرد و نهایتا یکی از تلق ها را روی زمین انداخت و دیگری را روی صفحه لمسی روی در نزدیک کرد، جایی که احتمالا برای ثبت اثر انگشت بود! -میشه به منم بگی داری چیکار میکنی؟ حرفم تمام نشده بود که رنگ صفحه سبز شد و زنی با صدای نازک شروع به خواندن خوش امد گویی کرد. -وجلنتی؛ به کندوی زنبور های خطاکار خوش آمدید. سطح دسترسی شما: کامل. در آهنی با صدای بدی باز شد و من شوکه شده از حرفایی که شنیدم بی حرکت همان جا ایستادم…