خلاصه کتاب:
همان طور که کولهی سبک جینش را روی دوش جابهجا میکرد، با قدمهای بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایهای خالی میچرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند اتفاق میافتاد؛ از همان وقت که زنگ خبر گوشی اش به صدا درآمده و جیران هم بعدش تماس گرفته بود و به عمد با آن لحن اغواگرش ماشین رختشویی فخری خانم را در دلش روشن کرده بود!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.