خلاصه کتاب:
رایِر: پنج سال پیش شیفتهی آشر کِلِی شدم وقتی که اون از پنجره برادرم وارد خونهامون شد. حتی با اینکه صورتش کبود و خونین بود، زیباترین پسری بود که دیده بودم. هرگز نمیتونستیم با هم باشیم. من خیلی جوون بودم و اون خیلی غیرقابل لمس بود. اون بیش از حد دردسرساز بود و من بیش از حد ساده لوح. اما قلب سرکش و لجوجه. و قلبم تصمیم گرفت که به هیچ یک از اون چیزها اهمیتی نده.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.