خلاصه کتاب:
باران دختریست که پنج ساله از پدرش دوره بخاطر موارد امنیتی که خودش در مورد آن چیزی نمی داند. پدرو مادرش ده سال پیش از هم جدا شده و مادرش به شهر زندگی خودش بازگشته بود. با دیده شدن باران توسط مردی که پدرش از آن هراس دارد، پدرش او را به تهران بر می گرداند تا زیر نظر خودش باشد . اما حوادث زیادی از همین جای رمان شکل می گیره که باران از پدرش جدا می شود و دشمن پدرش توسط باران او را تهدید می کند…
رمان ساقه های رقصان
درمانده و خسته از روزگار راھی خانه شد. سه روز تمام در بیمارستان ماندن تمام رمقش را کشیده بود. باید برای فردا تجدید قوا می کرد. دلش کمی آرامش می خواست… از دنیا و خدای خودش ھمین یک چیز را طلبکار بود. وارد خانه که شد دم در زانو زد. جانی برای حرکت بیشتر نداشت. ھمانجا روی زمین مانند جنین در خود جمع شد. این خانه ھم ھوای نفس ھای بی بی را کم داشت. دیگر مانند گذشته احساس خوبی نداشت. نبودش در خانه غم سنگینی را روی شانه هایش ھوار کرده بود.
صدای زنگ تلفن سکوت سرد خانه را شکست. بی رمق تر از آن بود که به خود زحمت جواب دادن را بدھد. چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. دیگر ھیچ کس را نداشت تا برایش مهم باشد. ھمان طور که او برای کسی ارزش نداشت. در آن سه روز افکار گوناگونی به مغزش ھجوم آورده بود. بعد از انجام کارھایش باید به کارھایی که اھدافش در آن ھا
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.