خلاصه کتاب:
فکر می کنید تنهایی توی شب راه رفتن امنه؟ معلومه که نیست. فکر می کنید تنها تهدید آدما هستن؟ نه. هیولاها واقعی ان. همینطور خون آشام ها. و من دارم به یکی از اونا تبدیل میشم. من یه دختر معمولی بودم که زندگی معمولی داشتم، تا وقتی که مادرم رفت توی کما، و حالا من تنها امیدشم. من شاهدخت جهنم میشم تا مادرم زنده بمونه. اما شاهزاده ها رازهایی رو از من پنهان میکنن. رازهایی که ممکنه همه چیز رو به هم بریزه…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.