خلاصه کتاب:
خانواده نازگل بعد از سه بار نامزدی نافرجام او تصمیم میگیرند از آن شهر بروند تا اینکه پیرزن همسایه آنها که نازگل همیشه برای درددل پیش او میرود به میمیرد و خانه ای ویلایی را برای او ارث می گذارد. تمام همسایه ها میگویند آن خانه جن دارد ولی نازگل که اعتقادی به این حرفا ندارد به آن خانه میرود. در بدو ورود به خانه جوان زیبای سفید پوشی را میبیند که…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.