خلاصه کتاب:
گریختم که تنها باشم. مجالی داشته باشم که خودم را پیدا کنم. خودم بسازم…خودم باشم. از این تکلیف هایی که تعیین می شد و دست و پایم را غل و زنجیر می کرد، آزاد شدم . خشت به خشت رویاهایم را بالا بردم و حالا ! حالا همان است که باید می شد اما زمین جوری چرخید و سرنوشت طوری رقم خورد که فقط یک چیز می خواهم… “دل سوزاندن ”! آتش زدن تمام کسانی که دوباره و دوباره غل و زنجیرهای مزخرفشان را از صندوقچه ای پوسیده بیرون کشیده اند.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.