خلاصه کتاب:
انتخاب شغل سایه، دختر امروزی و طبق مد روزِ ستاره و یاسر، رانندگی است! نه از سر احتیاج، از روی آرمانگرایی! حتی مخالفتهای پدر و مادرش و مانی، پسر داییاش، هم خیلی رویش تاثیر ندارد! روزی از همان روزها پشت فرمان ماشینش کشیک مهد کودکی را میدهد که رادین آن جاست و کمکم پایش را به زندگی خانوادهی شریف باز میکند! راننده خصوصی رادین، پسر بابک شریف میشود، بابک، یا به قول رادین، باباکی که خودش به اندازهی کافی گذشتهاش مجهول است و نمیخواهد سرگرمی و دلگرمی جدیدی در زندگیاش داشته باشد! این خواست اوست، اما خواست سایه چیز دیگری است…
خلاصه کتاب:
در سیاهی مطلق غوطه ورم. منتظرم… یک انتظار سخت! شاید طلوع کند خورشید، بر این شهر… بر دل کبود آدم هایش… اما نه، خورشید رخت بربسته است. در این سیاهی مطلق، دیگر حیات نیست…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.