خلاصه کتاب:
صبح یک روز پاییزی آقای پوریا جهت انجام کار داخل تاکسی نشست لحظاتی بدون انکه حرکت کند به رو به رو چشم دوخت و آنگاه مانند کسی که کار فراموش شده ای را به یاد آورد کیف دستی اش را گشود و نامه ای را بیرون کشید از متن نامه باخبر بود اما برای اطمینان بار دیگر نامه را درآورد…
خلاصه کتاب:
دختری که در اثر حادثه ای دچار فراموشی شده و در بین عشایری هوش می آید. عدم آشنایی او با پیچ و خم های زندگی عشایری، دردسرهایی به همراه داره که باعث شرمندگی خودش و سرگرمی اهالی می شه. خان رضا که خان ایل عشایری است، شش فرزند داره. چهار پسر و دو دختر. دو تا از پسران خان رضا در شهر زندگی می کنند و ماجراهای اصلی از جایی شروع می شه که پسران خان رضا برای شرکت در یک مجلس عروسی، از شهر به ایل می آیند…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.