خلاصه کتاب:
خون، درد، شکنجه و مرگ. نامت، توامان با ترس بود. جهان را اشفته کرده بودی. بوی خون می دادی. چشمانت، قصد جانم کرده بود. واهمه مردم شهر بودی. اما امنیتم بودی. منی که بیم تو داشتم. ارامش یافته دست های تو شدم. عصیانِ نگاهت جهانم را دگرگون کرد. در بند بند وجودم رخنه کردی و مرا الوده به دست های قدرتمندت کردی…
خلاصه کتاب:
یه دخترِ یتیم هیجده ساله که با خالهاش زندگی میکرد، شد عروسِ حاج احمد سیف، مردی که یه دنیا سرش قسم میخوردن ولی رضا این دختر رو نمیخواست! چون زنش تازه مرده بود؛ چون یه بچهی یه ماهه رو دستش مونده بود ولی بهش احتیاج داشت و کمکش کرد و کم کم این دختر شد همه چیز پسر حاجیمون…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.