خلاصه کتاب:
عشقی ممنوعه و پنهان شده میان قلب مردی که جوان مردانه پای این احساس می ماند تا نکند خواهر زاده اش از این عشق مطلع شود… در این بین حضور مردی دیگر از دیار غربت…. مردی از گذشته تلخ ، که کینه و انتقامش باعث میشود معادلات زندگی خیلی از آدم های این قصه بهم بریزد…. عشق…. جنون…. نفرت… انتقام چه بر سر رامانای کوچک می آورد؟!
خلاصه کتاب:
همه چیز، سیاهی است و سیاهی… به جایی رسیدهای که نه جلوی پایت را، نه پیش رویت را، نه پشت سرت را و نه خودت را میبینی. گام پَسینت میرسد به پوچی و زمین پشت سرت هم… پر از هیچ… پلی نمانده که خرابش نکرده باشی! آدمی نمانده که پسش نزده باشی! و اینجاست که او میآید… هنگامی که من ماندهام و خودم و یک کولهبار درد و تنهایی! من ماندهام و روحی درهم شکسته و روانی از هم پاشیده… و اوست که دم مسیحاییاش، مرا زنده میکند.مردی از تبار گریگور با گذشتهای تاریک…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.