خلاصه کتاب:
چند روز پیش که به اوراق و نامه های خود نگاه می کردم رونوشت نامه ای را که یکسال قبل به یکی از همشاگردیهای قدیمی خود نوشته بودم پیدا کردم، متن آن چنین بود: « چارلز عزیزم تصور می کنم هنگامیکه من و تو در «ایتون» با هم بودیم اخلاق و خصوصیات هیچکدام از ما با هم جور در نمی آمد، تو آدمی آداب دان، زیرک، خونسرد و کنایه زن بودی. در مورد خودم قصد ندارم خصوصیاتم را تصور کنم و از طرفی نمی توانم به خاطر بیاورم که اخلاق و رفتارم قابل توجه و جاذب بود. آیا تو می توانی آن را به خاطر بیاوری؟….
خلاصه کتاب:
چشمانت راز آتش بود. در التهاب قلب ویران شده ام و لبانت چون دشنه ای سوزان که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود! و آنقدر با آتش دوست داشتن و عطر تنت زندگی کرده ام که همه چیز را از یاد برده ام جز تو و حالا دیگر هراسی ندارم از این همه سوختن از این همه زخم و خاکسترِ خاطراتی که از من و تو به جای خواهد ماند….
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.