خلاصه کتاب:
نیکا به طور اتفاقی قسمت هایی از دفتر خاطرات یکی از بیماران پدر روانپزشکش را می خواند کیانوش پسر جذاب وزیبایی و بسیار ثروتمند بوده ولی از افسردگی شدیدی رنج میبرد و به خواهش یکی از دوستان پدرش به باغ ان ها می اید تا به طور مداوم تحتدرمان قرار بگیرد به گذشت زمان کیانوش کمی بهبود پیدا می کند و از ان خانه…
خلاصه کتاب:
رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه ای سپرد که سرش را با بغض پایین انداخته و مثل همیشه سعی در کنترل اشکهایش داشت..
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.