خلاصه کتاب:
از پلیسا متنفرم! خیلی خیلی زیاد مخصوصا پلیس های این شهر. هیچ وقت نمیشه فهمید که کدومشون رو خریدن و شدن جیره خور مافیا و کدومشون واقعی و متعهده. تو این ۶ ماهی که هر روز دارم باهاشون سر و کله میزنم، دیدگاهم نسبت بهشون بهتر که نشده هیچ، روز به روز بهشون بدبین تر هم میشم. لعنت به تمام پلیس ها!
خلاصه کتاب:
این رمان درباره دختری هست به نام خورشید.. خورشید تن به ازدواجی میده که نمیدونه چه مسیر هایی جز عشق در اون قرار داره.. زندگیش از عشق شروع میشه.. عشقی که شعله آن دیگران را می سوزاند.. اما کم کم پای عاشق های دیگه به زندگیشون باز میشه و زندگی خورشید رو زیر بار تهدید و اذیت قرار می دهند. فکر می کنید دلیل این ها عشق است؟؟ برای مقابله بااین همه مشکلات با ساخته دست دیگران سخت است. گاهی انسان نیاز به کمک و یا همدردی دارد، اما… خورشید از این همه چیز محروم ماند و به تنهایی با کوله باری از غم و غصه و عشق نافرجام به دنبال راهی برای حل این مشکلات است…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.