خلاصه کتاب:
سال ها گذشت. سال هایی که بدور از نظام در تنهایی و غم سپری شد. اما هنگامه قول داده بود تا ایستادگی کنه و به خودش و دیگران ثابت کرد از هیچ به همه چیز رسیدن یعنی چه. حالا بعد از سال ها دوباره نمی توانست نسبت به او یگانه عشقش که در حال نابودیست بی تفاوت باشه. حلقه ی مهری که هنوز گسسته نشده او را وادار به ملاقات نظام می کرد. تصمیم گرفت راهی شیراز شود. همه کارها توسط وکیلش انجام شده بود، فقط مانده بود ملاقات او با نظام و سهامداران اصلیه شرکت تا بتواند شرکت و زندگیه نظام دشتی را از نابودی نجات دهد…
خلاصه کتاب:
بوی یاس می دهد، زیبا می خندد… دوستش دارم صادقانه… اما جواب دوست داشتنم باید عشق باشد… قلب کوچکم را درون بلور شیشه ای مخفی کرده ام … اما از تمام ثانیه می ترسم… ثانیه ای که فکر می کنم اگر او نباشد زندگی من چه می شود… دختر ها گناهکار نیستند… آنها زیبا و مهربانند… ناز داشتن آنها دست خودشان نیست… بی خودی متهم به کاری که نکرده اند نکنید… آنها اگر کاری را انجام هم دهند باز هم نفس لوامه دامن گیراشان می شود… پاک تر از یک دختر ؛ خود اوست…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.