خلاصه کتاب:
داستان دختری است که بالاجبار بخاطر بدهی پدرش مجبور به ازدواج با پسر خان می شود اما این ازدواج، ازدواجی رویایی نیست. چرخ و فلک زندگی دخترک این بار در بالا ترین سراشیبی ایستاده، باید دید با کشاندنش به حرمسرا و وارد کردن افراد جدید به زندگیش دیگر چه گردش هایی دارد…
خلاصه کتاب:
امان از آن چشم هایت، چشم هایت یک فلسفه ی زیباست. اگر عاشق شوم معشوق شدن را بلدی ؟ اگ دلدار شوم، دل نگه داشتن را بلدی؟ تو آن نیمهِ ی تاریک من را از بین بردی، چگونه به تو بدهی دلم را بپردازدم؟ تو برایم هماننده آیدایِ شاملویی و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگریست.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.