خلاصه کتاب:
گیرم که باخته ام!!! اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از صفحه بازی بیرونم بیندازد. شوخی که نیست، من شاه شطرنجم!!! تخریب می کنم آنچه را که نمی توانم باب میلم بسازم. آرزو طلب نمی کنم، آرزو می سازم.
خلاصه کتاب:
من دختر مذهبی که پدرم به خاطر آبرویش و نقشهی برادروهمخونم، مجبورم کرد پای سفره ی عقد پسری بشینم که عاشق دخترخاله اش بود… به خاطر حفظ جونم و مخفی موندن رازی که قدرت فاش کردنش رو نداشتم نقشه ی خودکشی کشیدم و فرار کردم… شهربهشهر رفتم و رسیدم به خونه ی کسی که از انسانیت بویی نبرده بود. آرتین مهدوی مردی پرغرورو زخم خورده و بدبین… معلم دخترش شدم… با صیغه کردنم مجابم کرد وارد نقشش بشم… آرتین مهدوی بزرگ رو دیوونهی خودم کردم… حالا من موندمو آرتین و انگشت اتهام مردمی که بویی از انسانیت نبرده بودن…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.