خلاصه کتاب:
دختر زیر باران تند پاییزی میدوید.چادرش خیس بود و درکالج های چرمی اش،پر از آب.سینه اش به خس خس افتاده بود و هن و هن می کرد.دوباره داشت نفس تنگی می گرفت.اسپری آسمش را نیاورده بود ان روز.بدنش کرخت شده بود اما این کرختی از سرما و باران پاییزی نبود،از جمله ای بود که همین نیم ساعت پیش آن را با گوشهای خودش شنیده بود.” دیگه چیزی بین ما نیست!برو دنبال زندگیت…”
خلاصه کتاب:
ماهسو تایپیستِ یه نشر معتبره که درعین معمولی بودن خیلی خاصه. یه وقتایی هم دست و پا چلفتیه اما از پس کارهای سخت هم به خوبی بر میاد! و با همین ویژگی ها شروین مشیری مدیر نشر رو شیفته خودش می کنه تا جایی که بهش پیشنهاد دوستی میده اما در عین ناباوری ماهسو قبول نمی کنه و باعث شکستن غرورش می شه. شروین واسه به دست آوردنش ازش درخواست ازدواج می کنه از طرفی مادر شروین مخالف سرسخت این ازدواجه… شروین به مادرش میگه “من این دختر رو می خوام اما قصد ندارم باهاش ازدواج کنم” پس جریان چیه؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.